گنجور

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای شمع جهان افروز بیا

وی شاهد عالم سوز بیا

ای مهر سپهر قلمرو غیب

شد روز ظهور و بروز بیا

ای طائر سعد فرخ رخ

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای خاک درت جام جم ما

آیا خبرت هست از غم ما

ما جمله اسیر کمند توایم

آسوده تو از بیش و کم ما

ای سینه لباب غم تو

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ای مرهم سینۀ خستۀ ما

وی مونس قلب شکستۀ ما

ما بلبل شورانگیز توایم

ای تازه گل نو رستۀ ما

در نغمه گری دستان تواند

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

در عشق تو شهرۀ آفاقم

دیوانۀ حلقۀ عشاقم

گر جلوه کنی ز رواق دلم

بیزار از حکمت اشراقم

از قید هوی گر باز شوم

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

صهبای خم تو خرابم کرد

سودای غم تو کبابم کرد

زد آتش عشق چنان شرری

در من، که سرا پا آبم کرد

دریای غمت متلاطم شد

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

عمریست که دست و گریبانم

با بخت سیاه و رقیبانم

هر دیده که روز سیاهم دید

پنداشت که شام غریبانم

بیمار مسیح دمی هستم

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

مهر تو رسانده بماه مرا

وز چه بذروۀ جاه مرا

افسوس که طالع تیرۀ من

بنشاند به خاک سیاه مرا

جز خرقۀ فقر و فنا نبود

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

ای بستۀ بند هوی و هوس

جهدی تا هست این نیم نفس

ای طوطی شکرخا تا کی

با زاغ و زغن باشی بقفس

از شاخۀ گل پوشیده نظر

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

تا نخل امیدم را تو بری

شیرین تر از این نبود ثمری

اندر نظر ارباب کمال

حاشا که چه عشق بود هنری

در منطقه اش فلک الافلاک

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

هر کس که بعهد وفا نکند

پس دعوی صدق و صفا نکند

عشق تو قرین بسی رنجست

رنجور تو فکر دوا نکند

تلخی ز تو ای شیرین جهان

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

آن دل که بیاد شما نبود

شایستۀ هیچ بها نبود

از هاتف غیب شنیدستم

حرفی که بحال خطا نبود

آندل نه دلست که آب و گلست

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

چشمی که ز عشق نمی دارد

از لؤلؤ تر چه کمی دارد

هر کس که غم تو بسینه گرفت

دیگر بجهان چه غمی دارد

آن دل که ز یاد تو یافت صفا

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

هر کس خط و خال تو می جوید

جز خطۀ عشق نمی پوید

آندل که چو شمع بود روشن

جز لالۀ عشق نمی بوید

آری ز زمین دل عاشق

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

با نیک و بد دنیا خوش باش

چون بادۀ صافی بیغش باش

بر خاک چو آب برم آرام

وز باد هوی نه چو آتش باش

از خلق زمانه کناره بگیر

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

افسوس که گوهر نفس نفیس

از کف دادی بمتاع خسیس

از یوسف عشق گذشته به هیچ

با گرگ هوی همراز و انیس

بستی ز بساط سلیمان چشم

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

آن سینه که مهر تو مه دارد

روزی چه شبان سیه دارد

قربان وفای دلی گردم

کو جانب عشق نگه دارد

اقلیم ملاحت را نازم

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

برقی از غمزۀ مستی زد

آتش در خرمن هستی زد

تا فتنۀ آن رخ جلوه نمود

بنیاد مرا چه شکستی زد

هندوی دو زلفش آشوبی

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

یار آنچه بسینۀ سینا کرد

با این دل سوختۀ ما کرد

قربان فروغ رخش که مرا

نابود چه طور تجلی کرد

سیلاب غمش از چشمۀ دل

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

هر کس بتو دست تولی زد

پا بر سر عرش معلی زد

تا با تو دلم همدم شد، دم

از سرّ «دنا فتدلی» زد

هر کس که «بلی» گو شد ز الست

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ای بسته دل اندر خوان طمع

وی خسته تن از پیکان طمع

ای مرغ دلت پیوسته کباب

از نائرۀ سوزان طمع

فریاد که آب رخت را ریخت

[...]

غروی اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۷