گنجور

 
غروی اصفهانی

آن دل که بیاد شما نبود

شایستۀ هیچ بها نبود

از هاتف غیب شنیدستم

حرفی که بحال خطا نبود

آندل نه دلست که آب و گلست

گر طور تجلی ما نبود

درد دل عاشق بیدل را

جز جلوۀ یار دوا نبود

افسوس که خاطر شاطر شاه

گاهی بخیال گدا نبود

با لالۀ روی تو محرم شمع

ما محرومیم و روا نبود

در حلقۀ زلف تو دست زدن

جز قسمت باد صبا نبود

مهجورم و مفتقرم لیکن

در کار تو چون و چرا نبود