گنجور

 
غروی اصفهانی

مهر تو رسانده بماه مرا

وز چه بذروۀ جاه مرا

افسوس که طالع تیرۀ من

بنشاند به خاک سیاه مرا

جز خرقۀ فقر و فنا نبود

تشریف عنایت شاه مرا

عمری بدرش بردیم پناه

نگرفت دمی به پناه مرا

در رهگذرش چون خاک شدم

بگذشت و نکرد نگاه مرا

چون گرد دویدم در عقبش

بگذشت و گذاشت براه مرا

سوزانده مرا چندانکه نماند

جز شعلۀ ناله و آه مرا

من سوختۀ تو و مفتقرم

دیگر مستان بگناه مرا