غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱
ای شمع جهان افروز بیا
وی شاهد عالم سوز بیا
ای مهر سپهر قلمرو غیب
شد روز ظهور و بروز بیا
ای طائر سعد فرخ رخ
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای خاک درت جام جم ما
آیا خبرت هست از غم ما
ما جمله اسیر کمند توایم
آسوده تو از بیش و کم ما
ای سینه لباب غم تو
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴
در عشق تو شهرۀ آفاقم
دیوانۀ حلقۀ عشاقم
گر جلوه کنی ز رواق دلم
بیزار از حکمت اشراقم
از قید هوی گر باز شوم
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵
صهبای خم تو خرابم کرد
سودای غم تو کبابم کرد
زد آتش عشق چنان شرری
در من، که سرا پا آبم کرد
دریای غمت متلاطم شد
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷
مهر تو رسانده بماه مرا
وز چه بذروۀ جاه مرا
افسوس که طالع تیرۀ من
بنشاند به خاک سیاه مرا
جز خرقۀ فقر و فنا نبود
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸
ای بستۀ بند هوی و هوس
جهدی تا هست این نیم نفس
ای طوطی شکرخا تا کی
با زاغ و زغن باشی بقفس
از شاخۀ گل پوشیده نظر
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹
تا نخل امیدم را تو بری
شیرین تر از این نبود ثمری
اندر نظر ارباب کمال
حاشا که چه عشق بود هنری
در منطقه اش فلک الافلاک
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
هر کس که بعهد وفا نکند
پس دعوی صدق و صفا نکند
عشق تو قرین بسی رنجست
رنجور تو فکر دوا نکند
تلخی ز تو ای شیرین جهان
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
آن دل که بیاد شما نبود
شایستۀ هیچ بها نبود
از هاتف غیب شنیدستم
حرفی که بحال خطا نبود
آندل نه دلست که آب و گلست
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
چشمی که ز عشق نمی دارد
از لؤلؤ تر چه کمی دارد
هر کس که غم تو بسینه گرفت
دیگر بجهان چه غمی دارد
آن دل که ز یاد تو یافت صفا
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
با نیک و بد دنیا خوش باش
چون بادۀ صافی بیغش باش
بر خاک چو آب برم آرام
وز باد هوی نه چو آتش باش
از خلق زمانه کناره بگیر
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
آن سینه که مهر تو مه دارد
روزی چه شبان سیه دارد
قربان وفای دلی گردم
کو جانب عشق نگه دارد
اقلیم ملاحت را نازم
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
یار آنچه بسینۀ سینا کرد
با این دل سوختۀ ما کرد
قربان فروغ رخش که مرا
نابود چه طور تجلی کرد
سیلاب غمش از چشمۀ دل
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
هر کس بتو دست تولی زد
پا بر سر عرش معلی زد
تا با تو دلم همدم شد، دم
از سرّ «دنا فتدلی» زد
هر کس که «بلی» گو شد ز الست
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
ای بسته دل اندر خوان طمع
وی خسته تن از پیکان طمع
ای مرغ دلت پیوسته کباب
از نائرۀ سوزان طمع
فریاد که آب رخت را ریخت
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
ای محور دایره ملکوت
سرگشتۀ بادیۀ ناسوت
تا چند در این قفس خاکی
ای بلبل گلزار جبروت
ای مه که فرو رفتی به محاق
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
رسوای زمانه «زبانم» کرد
فاش این همه راز نهانم کرد
با این همه نتوانم گفت
عشق تو چنین و چنانم کرد
گیرم که زبان بندم از عشق
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
آن کیست که بستۀ بند تو نیست
یا آنکه اسیر کمند تو نیست
آن دل نه دلست که از خامی
در آتش عشق، سپند تو نیست
از راه سعادت گمراهست
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
از نرگس مست تو مخمورم
هر چند خرابم، معمورم
از لالۀ روی تو می سوزم
چون شمع، وز سر تا پا نورم
از مهر تو سینا سینۀ من
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
تنها نه منم به کمند هوا
من رام رکوب العشق هویٰ
از من نه عجب که گنه کارم
وصفی الله عصی فغویٰ
جز اشک و سرشک من از دل من
[...]