گنجور

 
۱
۲
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱

 

به سر انگشت نما زاهد انگشت نما را

منظر دوست که تا سجده کند صنع خدا را

گر درین هر دو سرا خاک کف او به کف آرم

التفاتی نکنم حاصل این هر دو سرا را

آتشی دارم از آن سان که اگر برکشم آهی

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۵

 

دل که از من گشت ناپیدا کجاست؟

یا رب آن شوریده شیدا کجاست؟

مدّتی شد تا ندیدم روی دوست

من چنین تنها و او تنها کجاست؟

بی رخش تاریک باشد چشم من

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۰

 

چو سلطان فلک را بار بشکست

مه من ماه را بازار بشکست

ز شادُرْوان چو گل بیرون خرامید

ز حسرت در دل گل خار بشکست

شب تاریک شد چون روز روشن

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۲

 

برادران و عزیزان! نگار من اینست

بت سیمن بر سیمین عذار من اینست

کسی که ناله زیرم شنید و گریه زار

نکرد رحم بر احوال زار من اینست

به نوبهار مکن دعوتم به لاله و گل

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۳

 

یا رب آن ماه است یا رخسار دوست

یا رب آن سرو است یا بالای اوست

بعد ازین جان من و سودای او

گر برآید بر من از عشقش نکوست

وه! که باد صبح جانم تازه کرد

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۸

 

از رخت ارغوان نموداری ست

وز رخم زعفران نموداری ست

نقش سودا که هست بر جانم

لب و خطّت از آن نموداری ست

از ستاره که ریخت مژگانم

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۰

 

در این ایّام کس غمخوار ما نیست

به جز غم کاو ز ما یک دم جدا نیست

سری دارم فدای وصل، لیکن

مرا با دستبرد هجر پا نیست

دلا! در آتش دوری همی ساز

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۲

 

به بالین غریبانت گذر نیست

ز حال مستمندانت خبر نیست

ز تو پروای هستی نیست ما را

تو را پروای ما گر هست وگر نیست

تویی منظور من در هر دو عالم

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۵۹

 

دست ما کی رسد به بالایت

خیز تا سر نهیم بر پایت

بعد ازین تا که زندگی باشد

سر ما و آستان سودایت

ور نیابیم کام دل از تو

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۶۰

 

از دوست به دشمن نتوان کرد شکایت

کز یار جفا بِه که ز اغیار حمایت

ور مدّعی از جور تو فریاد برآورد

شکر است که ما از تو نداریم شکایت

بی جرم بسی جور و عتاب از تو کشیدیم

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۷۸

 

با لبت اتّفاق خواهم کرد

نمکی بی نفاق خواهم خورد

هر شب از سوز سینه همچون شمع

من و سیلاب اشک و چهره زرد

خیز و آبی بر آتشم افشان

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۸۰

 

باد صبا به نافه چینت نمی رسد

بویی به عاشقان غمینت نمی رسد

خاک توایم و چشم تو بر ما نمی فتد

ماهی و پرتوی به زمینت نمی رسد

شمعی که آسمان و زمین زو منوّر است

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۸۱

 

دلم تا کی چنین افگار باشد

ز سودای تو آتش بار باشد

چرا از گلستان عارض تو

نصیب دردمندان خار باشد

شبی هم دولت وصلت ببینم

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۸۷

 

هر که را خال عنبرین باشد

گر کند ناز، نازنین باشد

غمزه ات چون کمین کند بر خلق

ترک جان بابت کمین باشد

روی تو خرمن گلی ست کز او

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۹۳

 

هر که را دلدار باید، درد بی درمان کشد

دولت وصل آنکه خواهد، محنت هجران کشد

دل نگویندش که دروی نیست مهر دلبری

جان نگویندش که نه بار غم جانان کشد

گفتم از زلفت مرا حاصل پریشانی ست، گفت:

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۹۷

 

من سرو ندیدم که به بالای تو ماند

بالای تو سروی ست که گل می شکفاند

مگذار که این عاشق دلسوخته بی تو

یک لحظه بماند که به یک لحظه نماند

ترسم که به کام دل دشمن بنشینم

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۰۸

 

بتم باز قصد جفا می‌کند

به یک بار ما را رها می‌کند

مرو ای طبیب دل دردمند

که دردت دلم را دوا می‌کند

مَدَر پرده عاشقی بیش ازین

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۱۲

 

عاشقان اوّل قدم بر هردو عالم می‌زنند

بعد از آن در کوی عشق از عاشقی دم می‌زنند

جرعه‌نوشان بلا را شادمانی در غم است

شادمان آن دل که در وی سکه غم می‌زنند

تا برآمد از گدایی نام ما در کوی دوست

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۳۰

 

دردمندی ز تو هرگز به دوایی نرسید

بی نوایی ز تو هرگز به نوایی نرسید

صرف کردم به وفای تو همه عمر و به من

در همه عمر ز تو بوی وفایی نرسید

بود امّید که این کار به جایی برسد

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۳۶

 

زلف و رخ تو شب است و هم نور

زان حسن و جمال چشم بد دور

با پرتو عارض تو خورشید

چون شمع در آفتاب بی نور

زلف تو به شبروی نبشته

[...]

۱۱ بیت
جلال عضد
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۵