گنجور

 
جلال عضد

برادران و عزیزان! نگار من اینست

بت سیمن بر سیمین عذار من اینست

کسی که ناله زیرم شنید و گریه زار

نکرد رحم بر احوال زار من اینست

به نوبهار مکن دعوتم به لاله و گل

از آن جهت که گل و نوبهار من اینست

بهل که در طلبش روزگار بگذارم

که از جهان شرف روزگار من اینست

مرا سری ست که در پای دوست خواهم باخت

اگر به پرسشم آید نثار من اینست

مرا تو توبه مده زانکه بشکنم ناچار

که رسم توبه نااستوار من اینست

ز من مپرس که تا چند خون دل باری

که خوی مردمک اشکبار من اینست

مرا مگو که مده اختیار خویش به یار

که خود ز هر دو جهان اختیار من اینست

چو کار من به خلل شد ملامتم مکنید

که موجب خلل کار و بار من اینست

جز آستان تو گر باغ جنّت است مرا

قرار نیست که دارالقرار من اینست

چو خاک بر در تو خوار مانده است جلال

بر آستانه تو اعتبار من اینست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode