گنجور

 
جلال عضد

با لبت اتّفاق خواهم کرد

نمکی بی نفاق خواهم خورد

هر شب از سوز سینه همچون شمع

من و سیلاب اشک و چهره زرد

خیز و آبی بر آتشم افشان

ورنه از جان من برآید گرد

آنکه دل در وفای او بستم

دل ز ما برگرفت و نیک نکرد

ای دل ار نیستت تحمّل سوز

همچو پروانه گرد شمع مگرد

تو بخوابی چه آگهی زان کس

که نخسبد شبی چنین از درد

روی خوبت بدید و ترک گرفت

باغبان آن گلی که می پرورد

هر که در پیش زخم ناوک دوست

دیده بر هم زند نباشد مرد

چه کنم چون به گرم و سرد مرا

از محبّت نمی شود دل سرد

گر نمیرم به دست بوس رسم

بار دیگر به عون ایزد فرد

وه که حال درون ریش جلال

به کتابت نمی توان آورد

 
 
 
رودکی

اشتر گرسنه کسیمه برد

کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد

کسایی

نانوردیم و خوار و این نه شگفت

که برِ ورد، خار نیست نورد

مردم اندر خور زمانه شده‌ست

نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد

عنصری

از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد

کوه یر نوف شد هوا پر گرد

مسعود سعد سلمان

شعر سید محمد ناصر

دل من شاد کرد و خرم کرد

شدم از گرمی طبیعی پوست

همچو تشنه که آب باید سرد

بر دل من نشاط رامش یافت

[...]

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

صدر اسلام زنده گشت و نمرد

گرچه صورت به خاک تیره سپرد

در جهان بزرگ ساخت مکان

هم بخردان گذاشت عالم خرد

پس تو گویی که مرثیت گویش

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۵۸ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه