حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲
کاش که من بودمی هم ره باد صبا
تا گذری کردمی وقت سحر بر سبا
نامه ی بلقیس جان سوی سلیمان دل
کس نرساند مگر هدهد باد صبا
گر بگشاید ز هم چین سر زلف دوست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
ای با جفا در ساخته با ما نمیسازی چرا
روزی ، شبی ، وقتی ، دمی ، با ما نپردازی چرا
با غمزگان مست گو ، صلح است ما را با شما
بر زه کمان کردن که چه، وین ناوکاندازی چرا
گر نیستی در خون من ، خصم دل مجنون من
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
ره نباشد در حریم عشق هر اوباش را
طاقت خورشید ناممکن بود خفاش را
پادشاهی نیست جز درویشی و آزادگی
پس میسر نیست هفت اقلیم جز قلاش را
گر تفرج میکنی باری بیا طوفی بکن
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
مگر حبیب کند چاره، عنقریب مرا
در این مرض، چه مداوا کند طبیب مرا؟
حیاتِ محض شود، موتِ تلخ در حلقم
ز نوش داروی لب، گر کند نصیب مرا
اگر نظر کند از جنبشِ صبا جانی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
یقینم که ضایع نماند مرا
زلالی به لب برچکاند مرا
اگر خواهد از تند بالای قهر
به قعر جهنم دواند مرا
و گر خواهد از پای گاه عدم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
بگویید ای مسلمانان که درمان چیست کارم را
که چشم بد رسید آخر نظام روزگارم را
نکردم شکر ایّامی که با آرام دل بودم
درین غم اوفتادم رغم جانِ غم گسارم را
نه روی وصل جانان را نه درمان درد هجران را
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
هرگز مه آزمای دگر آزموده را
زیرا محل بوده نباشد نبوده را
گر جاهلی ستایش جاهل کند ولی
نتوان ستود پیش خرد ناستوده را
بر هر کس اعتماد مکن زان که هرزه گوی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
گذشت بر سرم از دست دل قیامتها
کشیدم از کس و ناکس بسی ملامتها
علم شدم به علامات عشق در عالم
بلی به روز قیامت بود علامتها
غلام عشقم و الحمدلله از سر صدق
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
ما را به روی دوست همه رنج راحت است
مرهم ز دست غیر نه مرهم جراحت است
حسن جمال و روی نکوخوش بود ولیک
آن جاست ذوق عشق که صاحب ملاحت است
می در فراق مونس بیدل بود که می
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
مشتاق روی دوست که حالش مشوش است
گر پابرهنه بر سر آتش رود خوش است
از سوختن گزند نباشد خلیل را
گر زان که شش جهات جهان جمله آتش است
چون تیر بی حجاب شوم در سرای دوست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
ابرِ نیسان دیده ی گریان ماست
دوزخ سوزان دل بریان ماست
چون ز درد سینه میگرییم زار
هرکجا دردیست در دیوان ماست
سر ز جایی عاقبت بیرون کند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
سرّی که در اوصاف و مقامات جنون است
از باصره و سامعه و نطق برون است
در عشق جمالی و کمالیست ولیکن
آن را نتوان دید و نه دانست که چون است
جانیّ و دلی هست ولی در ره عشاق
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
شاد کن جان من که غمگین است
رحم کن بر دلم که مسکین است
روی بنمای تا نظاره کنم
کآرزوی من از جهان این است
دل بیچارگان به وصل دمی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
می بده که در دادنِ می یاریهاست
کار این است دگرها همه بیکاریهاست
هیچ آرامش و آسایش و آسانی نیست
در عنا خانه دنیا همه دشواریهاست
به خلافِ فقها پیر خرابات منم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
خوش ولایت ها که در تحتِ امورِ اولیاست
مصرِ استغنا و رومِ فقر و بغدادِ رضاست
بخشِ ایران قسمِ عشق و قسم توران بخش عقل
در میان آمویِ حکمت هم روان و هم رواست
هم خراسانِ سلامت هم عراق عافیت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
یارب مرا خلاص ده از هر چه غیر توست
تا جز تو را نبایدم الّا هم از تو جست
هرچند بر قضای توام نیست اطّلاع
تا بر سرم چه حکم قضا کرده ای نخست
در خویش یافتم ز تو چیزی و هم به خویش
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸
دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست
او پای درکشید و مرا کرد پای بست
سوزش به دل برآمد و راه نفس گرفت
عشقش ز در درآمد و در کنج جان نشست
در عشق رازپوشم و معشوق پرده سوز
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷
اقبال قاصدی که رسد از جنابِ دوست
فرخنده طالعی که ببوسم خطابِ دوست
ای پیک اگر هزار مهم فوت میشود
چندان مرو که باز نویسم جوابِ دوست
گر دوست را به خونِ محبّان ارادت است
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست
چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست
خیال بین که مرا بر خیال میدارد
من آن نیام که بدانستمی خیال از دوست
چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
ای که جانم به فدایِ قد خوش منظرِ دوست
کاش صد جان دگر داشتمی در خور دوست
روزها میگذرد تا خبرش نشنیدم
چون کنم، با که بگویم که فرستم برِ دوست
دشمن اربا من ازین روی ترش خواهد داشت
[...]