گنجور

 
حکیم نزاری

یقینم که ضایع نماند مرا

زلالی به لب برچکاند مرا

اگر خواهد از تند بالای قهر

به قعر جهنم دواند مرا

و گر خواهد از پای گاه عدم

به فردوس اعلا رساند مرا

به سلطانیّ ام ملک باقی دهند

اگر بندۀ خویش خواند مرا

طفیل گدایان اویم اگر

به تخت کیی برنشاند مرا

که داند مگر دایۀ صنعِ او

که بهر چه می پروراند مرا

به کشتیِ همت نزاری مگر

ز بحرِ بلا بگذراند مرا

غلط می کنم زان که اوییِ او

ز ماییِ ما وا رهاند مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode