گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

ای از مژه تو رخنه در جان‌ها

وی درد تو کیمیای درمان‌ها

بادی که ز کوی تو همی‌آید

می‌جنبد و می‌برد ز ما جان‌ها

تو جیب گشاده در خرامیدن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

باشد آن روزی که بینم غمگسار خویش را

شادمان یابم دل امیدوار خویش را

شد دو چشمم ز انتظارش چار در راه امید

چار جانب وقف کردم هر چهار خویش را

شاید ار بر خاک خسپم همچو گل پر خون کنار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

ای بی تو گلهای چمن شسته به خون رخسارها

خار است بی رخسار تو در دیده گلزارها

شد پوستم بر استخوان چون چنگ خشک و از فغان

رگها نگر اینک بر آن افتاده همچون تارها

تا آفتاب و روی مه دیدند آن زلف سیه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

اشکم برون می افگند راز از درون پرده را

آری، شکایتها بود، از خانه بیرون کرده را

چون من به آزاری خوشم، ترک دلازاری مکن

آخر به دست آور گهی این خاطر آزرده را

صد پی مرا تیر جفا، بر دل زد آن ابرو کمان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

بگشاد صبح عید ز رخ چون نقاب را

بنمود ساقی آن رخ چون آفتاب را

اینک رسید وقت که مردان آب کار

گردان کنند هر طرفی کار آب را

ساقی، ازان دو چشم که در بند خفتن است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

شبی دیدم چو مه بر بام او را

صراحی پیش و بر کف جام او را

دعا می کردم و می نامدش یاد

ز مستی بهر من دشنام او را

نخواهد دل به خود دشنام ازان لب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

رخ چو عید تو دل برد بهر قربان را

ازین نشاط به یکجا دو عید شد جان را

مرا تو عیدی و از انتظار تو امشب

به دیده آب نبود این دو طفل گریان را

قدم به تهنیت عید رنجه فرمودی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

ای خط خوش از مشک تر انگیخته مه را

بر دفتر طاعت رقمی رانده گنه را

افگند دل ما همه در چاه زنخدان

وانگاه بپوشید به سبزه سر چه را

هر چند که زلف تو سپاهیست جهانگیر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

باز برقع بر رخ چون ماه بربستی نقاب

گوییا در زیر ابری رفت ناگه آفتاب

همچو لاله داغ دارم بر دل از هجران تو

شد شکر بر آتش عشقت مرا، ای جان، کباب

حسرتم زین قصه می آید که من لب تشنه ام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

روز عید است به من ده می نابی چو گلاب

که ازان جام شود تازه ام این جان خراب

جان من از هوس آن، به لب آمد اکنون

به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکراب

روزه داری که گشادی ز لبش نکهت مشک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

زاد چون از صبح روشن آفتاب

ساقی خورشید رو در ده شراب

لعل ندهی آن عرق در ده که چون

گل برآرد هم گل ست و هم گلاب

خرم آن کو غرق می باشد مدام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

قندی‌ست آتشین‌رو، شمعی‌ست انگبین‌لب

ماه سپهرکسوت، مهر هلال‌غبغب

قطران مشک و خالش از مُشک و گل مُسَلسَل

کافور آب و خاکش از شیر و می مرکب

ترک جهان‌فروزش گنجی ز نیمروزش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

می‌ریزد از تری ز تو، ای جان فزای، آب

ما تشنه‌ایم تشنه خود را نمای، آب

خاک در تو بر سر و چشمِ پر آب ماست

پیوسته گر چه خاک شود زیر پای، آب

آب حیاتی و نشوی آشنای من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

ای نازنین که ماه منی امشب

رحمی بکن چو شاه منی امشب

خوش بنشین، باده بکش پاک

خواب مکن چو ماه منی امشب

بر خانه چه باشد دمی چون تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

زهی نموده ازان زلف و عارض و رخ خوب

یکی سواد و دوم نقطه و سیم مکتوب

سواد و نقطه و مکتوب اوست بر دل من

یکی بلا و دوم فتنه و سیم آشوب

بلا و فتنه و آشوب او بود ما را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

چه آفت ست نمی دانم این به زیر نقاب

که تا نمود نمود آنچه، سینه گشت خراب

تو رخ بپوشی که از هفت پرده بنماید

چو آفتاب فروزنده از چهارنقاب

تو زلف را ز کله بشکنی عجب نبود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

اگر به گوشه نشینان نماید آن رخ خوب

به غمزه دل بر باید ز سالک مجذوب

بلای مردم اهل نظر بود چشمت

به ناز اگر به در آیی ز مکتب، ای محبوب

دهان یار نیاید رقیب را در چشم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

ای تمامی خواب من برده ز چشم نیم خواب

وی سراسر تاب من برده ز زلف نیم تاب

تاب زلفت سر به سر آلوده خون منست

گر نخواهی ریخت خونم زلف را چندین متاب

زلف مشکینت کمند افگند بر آهوی چین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ماهرویا، به خون من مشتاب

کشتن عاشقان که دید صواب

چشمت، ار خون من بریخت چه شد

ترک با تیغ بود مست و خراب

تا گل از شرم رویت آب شود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

ای ز تو خورشید چرخ در مرض تف و تاب

از من تاریک روز، طلعت روشن متاب

چشمه خورشید را آب نباشد دگر

چون تو ز تف هوا خوی کنی، ای آفتاب

زلف تو کژ پیچ پیچ، هر سر موی کژت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۰۰
sunny dark_mode