بگشاد صبح عید ز رخ چون نقاب را
بنمود ساقی آن رخ چون آفتاب را
اینک رسید وقت که مردان آب کار
گردان کنند هر طرفی کار آب را
ساقی، ازان دو چشم که در بند خفتن است
صد چشم بندی است که آموخت خواب را
عید مبارک آمد و از بهر دوستان
ساقی نکرد شیشه پر و زد گلاب را
مطرب به پرده ای که تو داری بگو به چنگ
کای پیر کوژپشت چه کردی شراب را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره شادی و جشن عید است. صبح عید با زیبایی و روشنایی به مانند آفتاب آغاز میشود و ساقی نوشیدنی را به دوستان تقدیم میکند. زمان جشن فرا رسیده و مردان به کار و تلاش مشغول میشوند. ساقی از چشمانی که در خواب هستند صحبت میکند و به نوعی به خواب و بیداری اشاره دارد. عید به همگان خوش میگذرد و ساقی گلاب را به جای شراب به دوستان هدیه میدهد. شاعر همچنین از آواز خوانی و نواختن موسیقی یاد میکند و از پیرمردی که اشکالی در کارش دارد میپرسد. این شعر به طور کلی تم شادی و جشن، بیداری از خواب و لذت بردن از زندگی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: صبح عید با روشنایی خود پرده را از چهره برداشت و ساقی چهرهای را نشان داد که مانند آفتاب میدرخشد.
هوش مصنوعی: حالا زمان آن رسیده است که مردان با قدرت و تلاش خود، به هر سو به جریان آب بپردازند و آن را مدیریت کنند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن دو چشمی که در خواب و بیخبری هستند، مانند صدها چشم دیگر است که خواب را یاد گرفتهاند و در بند خواب قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: عید خوشی و شادمانی فرارسیده و برای دوستان، نوشیدنی ریخته نشده و گلاب نیز به کام کسی نریخته شده است.
هوش مصنوعی: خواننده، با ساز و پردهای که تو میدانی، بگو به چنگ که ای پیر با کمر خمیده، شراب را چه کردی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را
وی بر خطا گزیده طریق صواب را
در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد
مست از خطا نگردد واجب عقاب را
گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ
[...]
ساقی کمی قرین قدح کن شراب را
مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را
جام از قیاس آب و می از جنس آتش است
ساقی نثار مرکب آتش کن آب را
بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن
[...]
گر ماهِ من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را
گویی دو چشمِ جادویِ عابدفریبِ او
بر چشمِ من به سِحر ببستند خواب را
اوّل نظر ز دست برفتم عنانِ عقل
[...]
دیوانه می کنی دل و جان خراب را
مشکن به ناز سلسله مشک ناب را
بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال
تو خون من بریز ز بهر ثواب را
بوی وصال در خور این روزگار نیست
[...]
زان پیش کاتصال بود خاک و آب را
عشق تو خانه ساخته بود این خراب را
مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار
پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟
تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.