باشد آن روزی که بینم غمگسار خویش را
شادمان یابم دل امیدوار خویش را
شد دو چشمم ز انتظارش چار در راه امید
چار جانب وقف کردم هر چهار خویش را
شاید ار بر خاک خسپم همچو گل پر خون کنار
کز چنان سروی تهی کردم کنار خویش را
خاک می بیزم به دامان، چون کنم گم کرده ام
در میان خاک در آبدار خویش را
مست گشتی چون ترا پیمانه پر داده ست دوست
خیز و بستان ساغر و بشکن خمار خویش را
می نپرسد، گر غباری دارد آن خاکی ز من
تا به آب دیده بنشانم غبار خویش را
دل که از جعد تو بدخو شد نمی گیرد قرار
ساعتی بفرست جعد همچو مار خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل بیانگر احساس انتظار و longing شاعر برای دیدار محبوبش است. او از غم و تلخی جدایی صحبت میکند و امید دارد روزی دوباره شادی و خوشبختی را در کنار محبوبش تجربه کند. شاعر به تصویرسازیهای زیبایی از عشق و فراق میپردازد و برای نشان دادن احساساتش از نمادهای طبیعی مانند خاک و گل استفاده میکند. در نهایت، او از محبوبش میخواهد که با حضورش آرامش را به دل بیقرار او بازگرداند.
هوش مصنوعی: نمیدانم که آن روز چه زمانی خواهد بود، اما به روزی امیدوارم که در آن لحظه بتوانم شادی را در چهرهی کسی که غمهایم را از او میزنم ببینم و دل خودم نیز شاد و امیدوار باشد.
هوش مصنوعی: چشمانم از انتظار او پر از اشک شده و برای رسیدن به او هر چهار سمت را با امید نظاره میکنم و خودم را در این راه وقف کردهام.
هوش مصنوعی: شاید اگر همچون گلی که بر خاک افتاده، در خون غوطه ور شوم، به خاطر آنکه از نزدیکی و حضور سروی بزرگ و باوقار بیبهره ماندهام.
هوش مصنوعی: من از خاک گرد و غبار را بر دامن میزنم، چون در میان خاک، خودم را گم کردهام و نمیتوانم آبادی و وجود خود را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که دوست به تو لطف کرده و پیمانهای پر از شراب به تو داده، مست و شاداب شدهای. از جایت بلند شو، جام را بگیر و حال خود را بهتر کن.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خاکی که از من ناشی شده، به غبار نشسته و ما از آن ناراحت نیستیم. حتی اگر این غبار طبیعی و عادی باشد، من با اشک چشم خودم آن خاک را پاک میکنم و غبار وجودم را میزیرم. در واقع، اشاره دارد به تلاش برای پاک شدن از آلودگیها و مشکلات زندگی.
هوش مصنوعی: دل من که تحت تاثیر زیباییهای تو به اضطراب افتاده، نمیتواند حتی برای یک لحظه آرامش بگیرد. خواهش میکنم، شبیه به مویی که از آن توست، دوباره به من بازگردان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یارِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
[...]
ما به دست یار دادیم اختیار خویش را
حاصلی زین به ندانستیم کار خویش را
بر امید آن که روزی کار ما گیرد قرار
سالها کردیم ضایع روزگار خویش را
ریختی خون دلم شکرانه بر جان من است
[...]
ای بچشم دل ندیده روی یار خویش را
کرده ای بی عشق ضایع روزگار خویش را
کعبه رو سوی تو دارد همچو تو رو سوی او
گر تو روزی قبله سازی روی یار خویش را
عشق دعوی می کنی، بار بلا بر دوش نه
[...]
هرگه از تب زرد یابم گلعذار خویش را
در خزان رو کرده بینم نو بهار خویش را
در عرق افتد چو جسم ناتوانش بنگرم
غرقه بحر بلا جان نزار خویش را
از حرارت چون شود نازک تنش در اضطراب
[...]
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق میداند نکو آداب کار خویش را
غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.