گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

اگر به گوشه نشینان نماید آن رخ خوب

به غمزه دل بر باید ز سالک مجذوب

بلای مردم اهل نظر بود چشمت

به ناز اگر به در آیی ز مکتب، ای محبوب

دهان یار نیاید رقیب را در چشم

که خرده بین نبود هیچ دیده معیوب

فراق روی چو تو یوسفی کسی داند

که روشنش شود آب دو دیده یعقوب

چو نامه تو گشایم شود پر آبم چشم

به هیچ رو نتوانم که خوانم آن مکتوب

مرنج اگر نبود در خورت کباب دلم

تو میهمان عزیزی و هست این مرغوب

کشد برای تو خسرو جفای مدعیان

که بهر دوست ز کرمان جفا کشد ایوب

 
 
 
وطواط

ایا ز غایت خوبی چو یوسف یعقوب

سپاه عشق تو شد غالب و دلم مغلوب

تویی بمصر نکویی امیر چون یوسف

منم بخانهٔ احزان اسیر چون یعقوب

دلم همیشه هوای ترا بود طالب

[...]

انوری

زهی نم کرمت در سخا بهارانگیز

چنانکه گشت هوای نیاز ازو محجوب

دهان لاله رخانم به خنده بازگشای

از ابر جود در آنم یکی یم مقلوب

ادیب صابر

نماز شام چو کرد آن لطیف کودک خوب

به عزم راه نشاط رکاب و رای رکوب

شبم دو شد که دو خورشید در یکی ساعت

مرا غریب بماندند و کرد رای غروب

سپهر و مهر چو او پای در رکاب نهاد

[...]

اثیر اخسیکتی

به بست شرع سلامت گذار بر سوی نوب

برست بحر شریعت ز موج هر آشوب

گشاد بهره ی وصل دو شاه یوسف چهر

در اشتیاق سبق برده هر دو از یعقوب

سلام کرد یکی را، ظفر ز روی خشوع

[...]

مجد همگر

پناه ملک جهان مقتدای روی زمین

توئی که هست ز رای تو آسمان محجوب

توئی که اختر سعد تو چون طلوع کند

زمام خویش دهد مشتری به دست غروب

توئی که هست ملاقات تو جلای عیون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه