گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

اشکم برون می افگند راز از درون پرده را

آری، شکایتها بود، از خانه بیرون کرده را

چون من به آزاری خوشم، ترک دلازاری مکن

آخر به دست آور گهی این خاطر آزرده را

صد پی مرا تیر جفا، بر دل زد آن ابرو کمان

روزی فریبد از کرم مجروح پیکان خورده را

دوش از برای مطبخش هیزم به مژگان برده ام

گفت از کجا آورده ای این خاک باد آورده را

خسرو مران از کوی خود چون در غلامی پیر شد

چون پیر شد، آخر کسی نفروخت هرگز برده را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

دنبال اشک افتاده ام جویم دل آزرده را

از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را

با این رخ افروخته هر جا خرامان بگذری

از باد دامن می کنی روشن چراغ مرده را

گر ترک چشم رهزنت نشناخت قدر دل چه شد

[...]

رضاقلی خان هدایت

یا نیست شادی در جهان یا خود نصیب مانشد

هرگز ندیدم شادمان این خاطر افسرده را

در مسجد ودرمیکده جز اونبینم دیگری

با صد هزاران پرده‌ها بگرفته از رخ پرده را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه