گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زاد چون از صبح روشن آفتاب

ساقی خورشید رو در ده شراب

لعل ندهی آن عرق در ده که چون

گل برآرد هم گل ست و هم گلاب

خرم آن کو غرق می باشد مدام

چون خیال دوست در می های ناب

عاشقی با پارسایی هم خوش است

همچنان کافتاد میان باده آب

هست ما را نازنینی می پرست

کو گهم بریان کند گاهی کباب

نیم شب کامد مرا بیدار کرد

من همان دولت همی دیدم به خواب

بیخودی زد راهم از نی تا به صبح

خانه خالی بود و او مست و خراب

آخر شب صبح را کردم غلط

زانکه هم رویش بد و هم ماهتاب

زلف بر کف شب همی پنداشتم

کز بناگوشش برآمد آفتاب

خاست از خواب و شرابم داد و گفت

نوش کن بر پادشاه کامیاب

شاه قطب الدین، کلید هفت ملک

کز درش دارد جهانی فتح باب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه