گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۱

 

آسان نمی توان به سراپای ما گذشت

نتوان به بال موج ز دریای ما گذشت

آیینه اش ز گرد خجالت سیه مباد

سیلی که بر خرابه دلهای ما گذشت

روشن شدش که دیده بینا نداشته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۲

 

امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت

این رشته با هزار گره زین گهر گذشت

چون موج دست در کمر بحر می کند

هر کس که چون حباب تواند ز سر گذشت

از سنگلاخ دهر دل شیشه بار من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۳

 

کارم شب وصال به پاس نظر گذشت

فصل بهار من به ته بال و پر گذشت

دامان بیخودی مده از کف به حرف عقل

از بیم راهزن نتوان زین سفر گذشت

دلبستگی نتیجه نقصان بینش است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۴

 

سر جوش عمر من به هوا و هوس گذشت

ته جرعه اش به آه و فغان (چون) جرس گذشت

افغان که عندلیب مرا عمر در بهار

گه در شکنج دام و گهی در قفس گذشت

غافل زیاد مرگ مرا زندگی نکرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۵

 

روزی که حرف عشق مرا بر زبان گذشت

چون خامه مد زخم من از استخوان گذشت

هر رخنه قفس دری از فیض بوده است

صد حیف ازان حیات که در آشیان گذشت

یک بار دست در کمر بلبلان نزد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۶

 

تا از عقیق او به بدخشان سخن گذشت

از سنگ، لعل چون عرق از پیرهن گذشت

دامان چین ز عطسه خون لاله زار شد

از بس نسیم زلف به مغز ختن گذشت

گرد لب پیاله که از مجلس شراب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۷

 

از داغ، روشنی جگر پاره پاره یافت

جان این زمین سوخته از یک شراره یافت

شد تازه داغ غیرت خونین دلان عشق

تا لاله زین چمن جگر پاره پاره یافت

گردید از میانجی گوش و زبان خلاص

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۸

 

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت

صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت

محضر به خون بستر گل می کند درست

پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت

بر چوب بست غیرت من دست شانه را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۹

 

از خطِّ دلْ سیه، ز رخش آب و تاب رفت

مظلوم ظالمی که به پای حساب رفت

مشت زری که غنچه ز بلبل دریغ داشت

در یک نفس تمام به خرج گلاب رفت

آورد نبض دولت بیدار را به دست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۰

 

از خط حلاوت لب جانان به گرد رفت

از جوش مور این شکرستان به گرد رفت

در بسته شد ز گرد کسادی دکان عیش

تا پسته ترا لب خندان به گرد رفت

شد ملک حسن زیر و زبر از غبار خط

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۱

 

صبح شکوفه چون کف سیل بهار رفت

خوش موسمی ز کیسه لیل و نهار رفت

خون می چکد ز غنچه منقار بلبلان

زین نقد تازه کز گره روزگار رفت

آمد به موج لاله و گل بحر نوبهار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۲

 

هر عاشق از رهی به حریم وصال رفت

مجنون پی سیاهی چشم غزال رفت

چشم و دهان یار تلافی کند مگر

عمر عزیز را که به خواب و خیال رفت

خالش به خط سپرد دل خون گرفته را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۳

 

نتوان به دستگیری اخوان ز راه رفت

یوسف به ریسمان برادر به چاه رفت

من بودم و دلی که مرا غمگسار بود

آن نیز رفته رفته به خرج نگاه رفت

رویت ز آفتاب کشید انتقام ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۴

 

هر زنده دل که جا به مقام رضا گرفت

از تیغ، فیض سایه بال هما گرفت

شد وحشتم ز عالم صورت زیادتر

چندان که بیش آینه من جلا گرفت

با بی بصیرتی به دلیل اعتماد نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۵

 

چشمی که از غبار خطش توتیا گرفت

از اشک خویش دامن آب بقا گرفت

در زیر تیغ، قهقهه کبک می زند

کوه غم تو در دل هر کس که جا گرفت

چون سنگ بر دلش سخن ما گران شده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۶

 

دل راه اشک گرم به مژگان تر گرفت

افسوس کاین گره سر راه گهر گرفت

چشمم سفید ناشده، آمد نسیم وصل

پیش از شکوفه نخل امیدم ثمر گرفت

تا سایه کرد بر سر من آفتاب عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۷

 

بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت

زور کمان به گرمی آتش توان گرفت

می بایدش ز حاصل ایام دست شست

سروی که جای بر لب آب روان گرفت

از ترکتاز عشق شکایت چسان کنم؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۸

 

دل را ز ما به حسن ادا می توان گرفت

زاندک توجهی دل ما می توان گرفت

خود را چو شبنم گل اگر جمع کرده ای

از خاکدان دهر هوا می توان گرفت

در کشوری که حکم قناعت بود روان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۹

 

کام از جهانِ دون به هوس می‌توان گرفت

این شهد ریزه را به مگس می‌توان گرفت

در عشق، فیض چاک گریبان غنچه را

از رخنه‌های دام و قفس می‌توان گرفت

غیرت اگر قرار به عاجزکشی دهد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۰

 

چون گوشه کلاه به پروانه نشکنم؟

داغ از میان سوختگان دست من گرفت

از چاک پیرهن چه قدر وا شود دلش؟

دستی که فال عیش ز چاک کفن گرفت

در نار باغ سینه حلاوت نمانده است

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۰۳
۱۰۴
۱۰۵
۱۰۶
۱۰۷
۳۵۰
sunny dark_mode