گنجور

 
صائب تبریزی

روزی که حرف عشق مرا بر زبان گذشت

چون خامه مد زخم من از استخوان گذشت

هر رخنه قفس دری از فیض بوده است

صد حیف ازان حیات که در آشیان گذشت

یک بار دست در کمر بلبلان نزد

این موج گل که از کمر باغبان گذشت

شد پرده های دیده روشن، قماش ما

از بوی یوسفی که بر این کاروان گذشت

تا روی آتشین تو بی پرده شد ز شرم

آیینه همچو آب ز آیینه دان گذشت

برجسته مصرعی است ز دیوان زندگی

چون نی ز عمر آنچه مرا در فغان گذشت

بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم

از زندگانی آنچه به خواب گران گذشت

پیغام وبوسه نیست تسلی فزای من

بازآ که اشتیاق من از این و آن گذشت

صائب ز صبح شیب و سرانجام آن مپرس

چون موسم شباب به خواب گران گذشت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

بس آه کم ز عشق تو از آسمان گذشت

بس اشک کم ز هجر تو از دیدگان گذشت

هم جانم از فراق توایجان بلب رسید

هم کاردم ز هجر تو از استخوان گذشت

در آب دیده غرقم و این از همه بتر

[...]

بابافغانی

وقت گلم تمام به آه و فغان گذشت

چون بگذرد خزان که بهارم چنان گذشت

زین انجمن چه دید که بیرون نمی رود

دیوانه یی که از سر کون و مکان گذشت

سهلست اگر کنند ز جامی مضایقه

[...]

وحشی بافقی

یاری نماند و کار ازین و از آن گذشت

آه مخدرات حرم ز آسمان گذشت

واحسرتای تعزیه داران اهل بیت

نی از مکان گذشت که از لامکان گذشت

دست ستم قوی شد و بازوی کین گشاد

[...]

کلیم

پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت

ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت

باریک بینیت چو ز پهلوی عینک است

باید ز فکر دلبر لاغر میان گذشت

وضع زمانه قابل دیدن دو بار نیست

[...]

صائب تبریزی

گفتی نمی توان ز لب دلستان گذشت

گر بگذری ز وادی جان می توان گذشت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه