میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱
بگیتی بهتر از دانشوری نیست
بجز دانش بگیتی مهتری نیست
سری سخت و دلی ستوار باید
که کار دین و دانش سرسری نیست
ز دانشور سخن باور توان کرد
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۲
زلف سنبل مگر امروز بتابی دگر است
در رخ لاله و گل رونق و آبی دگر است
در چمن بود همه روز ترشح ز سحاب
مگر امروز ترشح ز سحابی دگر است
بر سر جوی و لب آب بود موج و حباب
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۳
شیخ و سالوسم ولی ساغر کشی کار من است
صد هزاران فتنه در هر پیچ دستار من است
هر کجا ترکی قدح کش هر کجا شوخی ظریف
در همه شهر از بتان از جان و دل یار من است
من سخندانم نه شعر و شاعری کار من است
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۴
خواجه را کنج اگر درست زر است
سخن ما از او درست تر است
خواجه را باد گنج زر که مرا
از قناعت هزار گنج زر است
قسم خواجه مال و از ما علم
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۵
گفت زاهد ز عمر و عمار است
قول شاهد ز خمر و خمار است
گوش این بر نوای تسبیح است
گوش آن بر صدای مزمار است
تا نگوئی کزین دو راه کدام
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۶
عمرت ایخواجه گرچه بر گذر است
نیک بشمر که چون درست زر است
گر درست زرت عزیز بود
بخدا عمر از آن عزیزتر است
خواجه چون سیم و زر شمار کند
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۷
واعظی گفت در این ماه که ماه رجب است
توبه کردن نه عجب توبه شکستن عجب است
گفتمش ماه رجب گرچه مه توبه بود
فصل گل نیز مه باده و شور و شغب است
سبب توبه و عشرت چو بهم گرد آیند
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۸
نرگس مست تو را باز خماری دگر است
می نماید که در اندیشه کاری دگر است
آهوی چشم تو امروز شکار دگری است
نه چو هر روز بدنبال شکاری دگر است
گه شوی زرد زاندیشه گهی سرخ ز شرم
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۹
باده سر جوش و جام لب بلب است
نفس آخرین عمر شب است
ساقی ماهروی مشکین موی
آتشین خوی و آتشین سلب است
قصب سرخ بر حریر تنش
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - درباره بیبی عالم، همسر شاعر
شکستهزلف بتی مست در سرای من است
که روی دلکش او باغ دلگشای من است
فرشتهخوی و پریروی و آدمیرفتار
به جای من مگر او رحمت خدای من است
منم غلامش و خود را غلام من خواند
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۱
باغ چون مسند سلیمان شد
سبزه چون خط سبز جانان شد
برد اطراف بود درد شجر
از نسیم بهار درمان شد
نفحه باد روح حیوانی
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - خطاب به ملایوسف متخلص به محوی
در این تن هردم آید جان دیگر
وز این در هر دم آید خوان دیگر
در این محفل که نزهتگاه جان است
رسد هر ساعتی مهمان دیگر
بهر یک ذره از ذرات امکان
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۳
هر که را دانش و کنش شد یار
گردد از عمر خویش برخوردار
دانش بی کنش پیمبر گفت
چون درختی است کش نباشد بار
دانش بی کنش ندارد سود
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۴
سخن از گردش قضا و قدر
تا بچند ای حکیم دانشور
غیر شخص من و تو کیست قضا
غیر ذات من و تو چیست قدر
کردنی هر چه بود کرد خدا
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۵
خواهم از پرده ناموس بر آیم یکبار
بزنم این درم ناسره یکسر بقمار
بشکنم پوست چو بادام و برآیم چون مغز
طی کنم رسم دورنگی که شود یکسره کار
یعنی این خرقه ازرق بدر آرم از بر
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۶
نیمه از خاک و نیمه از فلکم
نیمه از دیو و نیمه از ملکم
نیمه از روم رفته تا صقلاب
نیمه از چین گرفته تا اتکم
صورتی مختصر نهفته دراو
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۷
آمدی وقت سحر یارب تو خود ناگه بسویم
یا خیالت بیخبر آمد خبر جویان ز کویم
خم شدی و جام گشتی باده گلفام گشتی
آمدی مستانه ناگه در سراغ و جستجویم
مست و غافل خفته بودم و ز خمار آشفته بودم
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - اقتفای غزل ملک الشعراء صبوری
این چه می بود از چه ساغر ریخت ساقی در گلویم
کز سرمستی گذشت از هردو عالم های و هویم
نقش من از من ستردی عقل و هوشم جمله بردی
باز میگوئی چه خوردی آنچه کردی در سبویم
دوش با پیر مغان گفتم چو در میخانه رفتم
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱۹
مگر برادر دیرین بنده خواجه کمالی
گمان کند که چنو نیز من بفضل و کمالم
خدای داند و دانشوران علم حقایق
که می نگنجد در خاطر این گزافه خیالم
بهیچ بسته گروهی خیال بس عجب آید
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۲۰
میکند وقت را پراکنده
خواجه تا گنج گردد آکنده
میبرد خواجه رنج بی پایان
بهر گنجی که نیست پاینده
میکند بخت او بر او گریه
[...]