گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

باده سر جوش و جام لب بلب است

نفس آخرین عمر شب است

ساقی ماهروی مشکین موی

آتشین خوی و آتشین سلب است

قصب سرخ بر حریر تنش

بمثل همچو نار در قصب است

بوستان جمال و نخل قدش

بالغ الورد و یانع الرطب است

همچو میخوارگان صراحی را

گریه نزحزن و خنده نزعجب است

ساقی ماهروی مجلس را

قهر بیجا و لطف بی سبب است

گه دهد بوسه لیک نز ره لطف

گه زند مشت و نیز نز غضب است

بتلجلج زبانش از مستی

در سخن گاه ترک و گه عرب است

روز حشر است باده خوارانرا

یا شب قدر یارب این چه شب است

باژگون کارهای بوالعجبی

خاصیتهای زاده عنب است

بده آن سالخورده معجون کو

داروی رنج و محنت و تعب است

جوهر دانش و مزاج خرد

آیه روح و مایه طرب است

عربی خوی و پارسی میلاد

مزدکی کیش و پهلوی حسب است

راحت جان مرد دانشمند

دفع هر علت است و هر کرب است

نسب پاکش و نژاد بلند

هم ز بوجهل وهم زبولهب است

علت جود و موجب کرم است

فتنه سیم و آفت ذهب است

موجب ارتیاح واصل فرح

قوت ارواح و قوت عصب است

 
 
 
قوامی رازی

آتش عشق آفتی عجب است

عشق را اولین نظر سبب است

دل عاشق به زیر حقه عشق

همچو مهره به دست بوالعجب است

روز و شب آرزوی معشوقان

[...]

نظامی

معجز‌ش خار خشک را رطب‌ است

رطبش خارِ دشمن این عجب است‌!

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
سلطان ولد
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۴ - در بیان آنکه خوشی‌های دنیا که درمان می‌نماید در حقیقت درد است، و شیرینی‌اش تلخ است و خوبی‌اش زشت. ناری است نه نوری، لاجرم به دوزخ می‌برد که اصل اوست که کُلُّ شَیْءٍ یَرْجِعُ اِلَی اَصْلِهِ. و در تقریر آنکه اولیا را مقام نه دوزخ است و نه بهشت چنانکه می‌فرماید فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ. اگر کسی که نزد پادشاهی رود برای سود خود از پادشاه امیری و منصب طلبد پادشاه را برای خیر خود دوستدار باشد نه برای نفس پادشاه. به خلاف کسی که عاشق شاهدی شود از او مال نطلبد بلکه مال خود را فدای او کند. غرض او از شاهد شاهد باشد نه خیر او. پس زاهدان از ترس دوزخ و سود بهشت خدا را می‌پرستند و اولیاء به عکس ایشان خدا را برای خدا می‌پرستند و در بیان آنکه هرکه تن را نکشت و زبون نکرد آخر کار علف دوزخ شود. آدمی در حقیقت جان است و خود را تن پنداشته است چنانکه سنایی فرموده است. «تو جانی و انگاشتستی که جسمی---- تو آبی و پنداشتستی سبویی». خودی اصل را گذاشته است و تن بیگانه را که دشمن است و از او خواهد جدا شدن روز و شب می‌پرورد و خود را بینوا و گرسنه و برهنه می‌دارد.

ذوق دنیا کُشنده همچو وباست

غم و شادی او نثار هباست

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سلطان ولد
حکیم نزاری

گفتم: «این را به پای باد صباست

هر که دیگر رود به دست هباست»

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه