گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

گفت زاهد ز عمر و عمار است

قول شاهد ز خمر و خمار است

گوش این بر نوای تسبیح است

گوش آن بر صدای مزمار است

تا نگوئی کزین دو راه کدام

راه نزدیک سوی دادار است

هر یکی را برشته ای بستند

اینت تسبیح و آنت ز نار است

خود پرستی و حق پرستی را

ایخردمند فرق بسیار است

سخت آسان شود بلطف خدا

راه حق گرچه سخت دشوار است

ره نیارد بسوی حضرت حق

برد هر کس که مردم آزار است

تو ز خلق خدای اگر بیزار

باشی از تو خدای بیزار است

دل بدست آر تا بزرگ شوی

که بزرگی نه زان دستار است

شیخ مردم فریب با دستار

چون ستور گسسته افسار است

عالم بیعمل بنص کتاب

خر بود کش بدوش اسفار است

کار خر روز و شب بنادانی

حمل اسفار و طی اسفار است

بسکه او زار خویش با دگران

میکشد روز و شب گرانبار است

بنده پیر میفروشان باش

که هماره درست کردار است

شیخ را خون مالک دینار

کم بهاتر ز عشر دینار است

دین بدینار میفروشد و خلق

بگمان شان که مرد دین دار است

مرد دین دار کیست آنکس کو

خوب کردار و راست گفتار است