گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

زلف سنبل مگر امروز بتابی دگر است

در رخ لاله و گل رونق و آبی دگر است

در چمن بود همه روز ترشح ز سحاب

مگر امروز ترشح ز سحابی دگر است

بر سر جوی و لب آب بود موج و حباب

نیز در ساغر می موج و حبابی دگر است

مطرب آورده بسی ضرب بآهنگ رباب

نغمه مرغ سحر چنگ و ربابی دگر است

دل صاحب نظر و نرگس مست تو خراب

زیر هر شاخه گل مست و خرابی دگر است

چشم مخمور تو را با لب خاموش حبیب

هردم از لطف سوالی و جوابی دگر است

میچکد از ورق غنچه نشگفته گلاب

در رخ یار که خوی کرده گلابی دگر است

دامن دشت و چمن گشته پر از در خوشاب

درج یاقوت تو را در خوشابی دگر است

با همه دلشدگان گرچه عتاب است و خطاب

با من خسته عتابی و خطابی دگر است

با لعب لعل تو دارم بیکی بوسه حساب

با رخ و زلف توام باز حسابی دگر است

بدو بوسه که بمن دادی کردی دو ثواب

به کنار آی که این نیز ثواب دگر است

ما که در مدرسه خواندیم بسی علم وکتاب

دفتر عشق بتان نیز کتابی دگر است

گرچه لبریز شراب است قدحهای بلور

در قدحهای گل و لاله شرابی دگر است

لب معشوق و می از دست بتصویر عذاب

نتوان داد که این نیز عذابی دگر است

از کف دوست گرفتیم بسی باده ناب

لیک در لعل لبش باده نابی دگر است

رند و زاهد همه در مستی خوابند و خیال

این بخوابی دگر آن نیز بخوابی دگر است