گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

نیمه از خاک و نیمه از فلکم

نیمه از دیو و نیمه از ملکم

نیمه از روم رفته تا صقلاب

نیمه از چین گرفته تا اتکم

صورتی مختصر نهفته دراو

هر چه هست از سماک تا سمکم

همچو آئینه دو رو دو جهان

در نهادم که حد مشترکم

از کجا آمد این دوئی و توئی

چون من اندر بذات خویش یکم

بی من اندر بکام ذوقی نیست

خوان ایجاد را که من نمکم

چون دهم خنک سیر را جولان

نرسد خنک آسمان بتکم

زر کانم که زیب تاج شهم

گر دهد حق خلاصی از محکم

بیع قطعی بخویشتن دادم

خویشتن را و ضامن در کم

داده ویرانه را بجغد تیول

من که شهباز ساعد ملکم

ملکوت فلک عقار من است

گو برد تیم یا عدی فدکم

ای همایون فر ای همای خرد

ای دلیل معارج فلکم

خوشتری خوشتری تو از دو جهان

لیک من نیز از تو خوشترکم

تو گرفتار قید وهم و شکی

من برون از جهان وهم و شکم

تو اسیر مقام لی و لکی

من برون از مقام لی و لکم

بگذرم از تو من بپران سیر

گرچه تا نیمه ره توئی یزکم

ناتون گر بمانم اندر راه

لطف حق میبرد خوشک خوشکم

چون خلیل اندر آتش از جبریل

نپذیرم اگر دهد کمکم

تا برون آرد آرد را ز سبوس

میکند زال چرخ دون الکم

دست لطفش ز پا کشد بیرون

گر بود خار یا بود خسکم

دست باف هزار زنار است

بند تسبیح و رشته حنکم

نام حق را هزار و یک گفتند

من یکی نیز از آن هزار و یکم