آمدی وقت سحر یارب تو خود ناگه بسویم
یا خیالت بیخبر آمد خبر جویان ز کویم
خم شدی و جام گشتی باده گلفام گشتی
آمدی مستانه ناگه در سراغ و جستجویم
مست و غافل خفته بودم و ز خمار آشفته بودم
آمدی مستانه ناگه در سراغ و جستجویم
ریخته بود آبروی من بخاک راه مستان
آمدی وزخاک چیدی قطره قطره آبرویم
من ندانم کز کدامین جوی آب آمد و لیکن
ناگهان دیدم لبالب گشته زاب جو سبویم
شاه ما درویش باشد ملک ملک خویش باشد
او بود ز آن من ای یاران اگر من ز آن اویم
گفته بودم آن عدو کبود که دورم از تو دارد
چون نکودیدم یقینم شد که خود بودم عدویم
سرکه بودم باده گشتم سرخوش و آزاده گشتم
حالی از خم زاده گشتم نت اگر باور ببویم
آن دیروزی نیم امروز در من نیک بنگر
هان که دیگر گشته رنگم هان که دیگر گشته بودیم
میروم زی مسجد ازمیخانه زاهد را ببر سر
تا که این دامان که از می تر بود با خون بشویم
باز می پر کن کدویم با سبوی میفروشان
یا سبو را بر کدوزن تا فرو ریزد کدویم
جز خودی نبود پلیدی در من ایشیخ مزور
خویشرا از خویشتن بایست دادن شستشویم
من همان تا کم که شیطان خون چندین جانور را
ریخت در پای نهالم تا بدین گیتی بپویم
من همان سنگم که بودم بر فلک چون در بیضاء
سود دست تیره روزان شدسیه تا بنده رویم
سنگ میثاقم که حق عهد تو لای علی را
در دل من بست تا روز قیامت باز گویم
در ترازوی تو سنگم شاهد هر صلح و جنگم
صبغه الله است رنگم فطره الله است خویم
سنگ میزانم زبانم آسمانی کس نه بیند
از زبان تا دل کژی و کاستی یکتار مویم
رازها در ناله پنهان چون سبو گریان و خندان
یا بگریم یا بخندم یا بگویم یا بمویم
گر گشاید لب بجوشم ور فرو بندد خموشم
یا برآرم یا بپوشم هر چه فرماید چنویم
پر دل و صافی ضمیر و گوشه گیرم چون خم می
راز در دل خشت بر لب نشنود کس های و هویم
داد حق غسل و وضویم در هزاران بحر رحمت
خواب غفلت آمد اندر چشم و باطل شد وضویم
ای صبوری ای ملک ای یار دیرین باز بشنو
این حدیث از کلک مست یاوه گوی خیره پویم
فاعلات فاعلات فاعلات فاعلات
دم فروبندم که ایندم مینیرزد یک تسویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره تجربهای روحانی و دگرگونی درونی است. شاعر در سحرگاهی ناگهانی به یاد معشوق و محبوب خود میافتد و از غفلت و خواب آلودگی بیدار میشود. او از باده عشق مینوشد و به وضوح میرسد که در گذشته به خود آسیب زده و از خود غافل بوده است. شاعر به این نکته پی میبرد که خود را از درون باید پاکسازی کند و در جستجوی حقیقت و ارتباط با معشوق، تعهدش را نسبت به وعده الهی به یاد میآورد. در نهایت، او بین خنده و گریه، بیتابی و دلتنگی را به تصویر میکشد و خواستههایش را به خداوند عرضه میکند. شعر نشاندهنده یک سفر روحانی به سوی خودآگاهی و درک عمیقتر از عشق و وجود است.
هوش مصنوعی: در صبح زود به سمت من آمدی، ای خدا، ناگهان. آیا خودت آمدی یا خیال تو بدون اینکه خبر داشته باشی، خبری از جویندگان در مورد من به گوشم رسیده است؟
هوش مصنوعی: تو به سادگی خم شدی و به مانند جامی پر از شراب خوشرنگ و زیبا گشتی. ناگهان با حالتی شاداب و مستانه به دنبال من آمدی.
هوش مصنوعی: من در حالت مستی و بیخبری خوابیده بودم و از خماری درهم و آشفته بودم که ناگهان تو با شور و نشاط به دنبالم آمدی.
هوش مصنوعی: من در پی تو آبرویم را در خاک ریختم و تو با آمدنت، از آن خاک، یکی یکی تکههای آبرویم را گرفتی.
هوش مصنوعی: نمیدانم از کدامین جوی آب آمده، ولی ناگهان دیدم که سبویم پر از آب شده است.
هوش مصنوعی: پادشاه ما انسانی بیآلایش و زاهد است و سرزمینش نیز متعلق به خود اوست. او از آنچه که من هستم باخبر است، ای دوستان، اگر من هم بخشی از او باشم.
هوش مصنوعی: گفته بودم که دشمن من، که به خاطر دوریام از تو، احساس سردی و غم میکنم. حال دریافتهام که خودم دلیل دشمنیام هستم.
هوش مصنوعی: در ابتدا همچون سرکه زنده بودم، اما بعدها به بادهای خوش و آزاد تبدیل شدم. اکنون حال و احوالی دارم که از دنیای شراب زاده شدهام و اگر کسی به حقیقت آن پی ببرد، درک خواهد کرد.
هوش مصنوعی: دیروز را به یاد آور، امروز را در من خوب تماشا کن. ببین که چقدر تغییر کردهام و دیگر آنچه بودیم، نیستیم.
هوش مصنوعی: من به سوی مسجد میروم تا زاهد را از میخانهای که در آن است، بیرون بکشم و این دامانی را که به خاطر می، آلوده شده با خون بشویم.
هوش مصنوعی: به جمعآوری و درک معنای زندگی بپرداز، یا به چشیدن لذتهایی که عرضه میشود بپرداز، تا بتوانی از آنچه درون تو نهفته است، بهرهبرداری کنی.
هوش مصنوعی: در من هیچ گونه پلیدی وجود ندارد، فقط خودم هستم. باید از دروغ و تظاهر خود پاک شوم و به خویشتن واقعیام برسم.
هوش مصنوعی: من همان فردی هستم که شیطان به خاطر من، جانهای بسیاری را قربانی کرده است تا من در این دنیا رشد کنم و به وجود بیایم.
هوش مصنوعی: من همان سنگی هستم که در آسمان قرار داشتم. وقتی که در روشنایی روز، دست بدبختها به من رسید، رنگم سیاه شد. بنابراین، به تیرهروزی و بندگی میروم.
هوش مصنوعی: من سنگ میثاقی هستم که خداوند عهد و پیمان تو را در دل من قرار داد تا روز قیامت بتوانم آن را بازگو کنم.
هوش مصنوعی: در ترازوی تو، من سنگینی را نشان میدهم و نشانهای از صلح و جنگ هستم. رنگ من تحت تأثیر الهی است و طبیعت من بر اساس فطرت خداوندیام شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: سنگ میزان من زبان من است و از آسمانها آمده. هیچکس نمیتواند از زبان تا دل ببیند، مگر اینکه کژی و کاستیهای من را در یکتار مویم احساس کند.
هوش مصنوعی: رازها در نالهها نهفتهاند، مانند سبویی که هم گریه میکند و هم میخندد. آیا باید بگریم یا بخندم، یا اینکه باید چیزی بگویم یا خاموش بمانم؟
هوش مصنوعی: اگر زبانم را باز کنم، سخن میگویم و اگر ببندم، سکوت میکنم. یا چیزی را آشکار میکنم یا آن را پنهان میکنم؛ هر چه که من را راهنمایی کند، انجام میدهم.
هوش مصنوعی: من دارای دل رئوف و روحی صاف هستم و در عزلت و تنهایی به سر میبرم. مانند یک خم که رازها را در دل خود دارد، هیچکس صدای نالهها و نجواهایم را نمیشنود.
هوش مصنوعی: خداوند حق غسل و وضوی من را در دریاهای فراوان رحمت به من داده است، اما خواب غفلت بر چشمم افتاده و وضوی من بیاثر شده است.
هوش مصنوعی: ای صبر و شکیبایی، ای دوست قدیمی، دوباره این داستان را از زبان قلم مست و پرگو بشنو.
هوش مصنوعی: من هم اکنون خاموش میشوم و چیزی نمیگویم، چون حالتی در من وجود دارد که به هیچوجه رضایتبخش نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.