هر که را دانش و کنش شد یار
گردد از عمر خویش برخوردار
دانش بی کنش پیمبر گفت
چون درختی است کش نباشد بار
دانش بی کنش ندارد سود
سر چو نبود چه سود از دستار
دانش بی کنش بدان ماند
که بود نقش علم بر دیوار
دانش بی کنش چنان باشد
که فتد تیغ بر کف عیار
تیغ کاندر بدست دزد افتاد
دستش از تن بریده شد ناچار
پند یاران نگنجد اندر گوش
تا دماغت پر است از پندار
سر ز پندار چون تهی کردی
گوش خویش آنگهی سوی پندار
چیست پندار؟ خود پرستی کو
نشود با خدا پرستی یار
سرفرا برده ات ز دوش بگوش
همچو ضحاک مار دوش دو مار
گر نهی سوی این دو مار دو گوش
می بر آرندت از وجود دمار
قوت این هر دو مغز خلق بود
که جهان دشمنند و جان او بار
این دو مار تو شهوت است و غضب
که دو مردم کشند و جان آزار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر رخش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
همچو چشمم توانگر است لبم
[...]
زان مرکّب که کالبد از نور
لیکن او را روان و جان ازنار
زان ستاره که مغربش دهنست
مشرق او را همیشه بر رخسار
بارگی خواست شاد بهر شکار
بر نشست و بشد بدیدن شار
ای دل نا شکیب مژده بیار
کامد آن شمسه بتان تتار
آمد آن سرو جلوه کرده به ناز
آمد آن گلبن خمیده ز بار
آمد آن بلبل چمیده به باغ
[...]
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.