افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای لب لعل تو روح بخش مسیحا
وی به روان بخشی از مسیح معلاّ
زهر به جام ار کنی، تو با همه تلخی
خوب تر آید مرا ز شهد مصفا
خاک تو بر فرق، به که تاج به تارک
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
در پیرهن ای ماه نهفتی بدنی را
و آکندهای ای سرو به گل پیرهنی را
جز سیم بناگوش تو در زلف معنبر
پرورده مگر سایه سنبل سمنی را؟
نفروزد اگر پرتو روی تو به گلشن
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
به غم دوست فکندیم دل خرّم را
خرّم آن دل، که گزیده است غم عالم را
خنک آن دم که زند بردل ریشم خنجر
زخم اگر دوست زند خود چه کنم مرهم را
من دیوانه پری زاده بسی دیدم لیک،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
ما را به سراپرده گل رفت اشارت
برقع ز رخ افکندش، ای دیده بشارت
کام دهن از بهر چه شیرین نکنم من؟
شکر دهن ار می دهدم زهر مرارت
من خاک شوم در طلب و او ننهد پای
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
تا شدم شیفته زلف تو آرامم نیست
همچو آغاز غمت شادی انجامم نیست
دلم آن گونه به دام تو هوس کرد که هیچ،
حلقه ای خوبتر از حلقه اندامم نیست
من که در آتش سودای غمت پخته شدم،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
زلف، در آتش روی تو، چو در تاب شود
دل و جانم، بدل آتش و سیماب شود
تیر مژگان تو، هر لحظه که پرتاب آید،
دل حسرت زده ماست، که بی تاب شود
هندوی خال تو، تا قتل مسلمان نکند،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
باز باد سحری بوی خوش یار آورد
کاروان ختنی مشک به خروار آورد
آنچنان در طرب آورده هوا زاهد را
که بر پیر مغان سبحه و دستار آورد
دوش پیک سحری با سر زلفش، گلها
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
آن که در بزم نه ساقی و نه جامی دارد
نیست بی عیش ولی عیش حرامی دارد
آن که می، نوشد از آن لعل لب ساقی ما،
نوش بادش که عجب شرب مدامی دارد
باد می آید و چون می زدگان عربده جوست
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
ای خوش آن دیده، که از اشک نگاری دارد
خوش تر آن دیده، که با روی تو کاری دارد
هر نفس می شود آشفته ز بیداد نسیم،
دل، که در چنبر زلف تو قراری دارد
روی و موی تو بود روز و شب مشتاقان
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
آن گروهی که ز جان و دل ما خوبترند
آن گروهند که پرورده خون جگرند
شوخ چشمند و سیه طرّه و سیمین اندام
بلکه با طلعت خورشید نظیر قمرند
گرچه سنگین دل و پیمان شکن و عهد گسل
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
تو را با لعل خندان آفریدند
مرا با چشم گریان آفریدند
تو را آن زلف و رخ دادند و ما را،
پس آن گه، کفر و ایمان آفریدند
چنان از صنع چشمت مست گشتند،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
زلف سیه منه که حجاب قمر شود
مپسند روزگارم از این تیره تر شود
آیینه روی من، مشو ایمن که سوی توست
آهم، که هم عنان نسیم سحر شود
غافل مشو ز آتش پنهانی دلم،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
ما را، ز دل، اندر غم دلبر، گله بسیار
دل را گله از ما که کند حوصله بسیار
پوئیم به سر در سفر عشق تو ره را،
پای دل ما کرده اگر آبله بسیار
یوسف نرود در بر یعقوب وگرنه،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
چشم بدبین فلک بادا هم از روی تو کور
از رخ پاک تو یا رب دیده ناپاک دور
خواستم در حلقه زلفت شبی منزل کنم
بست بر من خط و خال عارضت راه عبور
غافلی از رمز عشق و سرّ درد عاشقی
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
بود بیمار چشم یار و جان من پرستارش
پرستاری که این باشد چه باشد حال بیمارش
نمی آرد کس این بیمار را تاب پرستاری
که با صد ناتوانی جان من آمد پرستارش
من آن مرغم که چشم باغبان از بهر پاس گل،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
آن که قرار ما بود قصه آشنائیش
کی برسد به مهر و مه دعوی روشنائیش
این همه گفتگو عبث بر سر عمر و زید شد
خوش بود آن که بشنوم صحبت آشنائیش
هیچ از او بجز وفا، سر نزند به عهد ما
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
آیم از دیر مغان سرخوش و مست و مدهوش
حلقه بندگی پیر مغانم در گوش
یک زمان مطرب ما نغمه سراید که برقص
یک طرف ساقی ما باده بریزد که بنوش
تا چرا داده به من لعل مروّق ساقی
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
ای ماه پریچهر مطبوع خصایل
ای سرو صنوبر قد خورشید شمایل
آن زلف چو شام تو که پرورده صبح است
بر تیرگی بخت دل ماست دلایل
پیداست که بر فرق کند خاک تحسر،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
ای که بی کام لبت یک نفس آرام ندارم
روزگاری است که کامی من ناکام ندارم
تا خیال دو لبت ساغر و صهبای من آمد،
باده جز لخت دل خون شده در جام ندارم
با تو گر من بنشینم چه غم از طعنه مردم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
چو ماه روی تو را در خیال می نگرم
دگر خیال بود هر چه هست در نظرم
اگر تو را لب لعل است لؤلؤ شهوار
من از خیال لبت چون عقیق خون جگرم
اگر تو سرو بنی، من تذرو نغمه تراز
[...]