گنجور

 
افسر کرمانی

ما را، ز دل، اندر غم دلبر، گله بسیار

دل را گله از ما که کند حوصله بسیار

پوئیم به سر در سفر عشق تو ره را،

پای دل ما کرده اگر آبله بسیار

یوسف نرود در بر یعقوب وگرنه،

از مصر به کنعان گذرد قافله بسیار

شغلی نبود خوب تر از عشق دلارام

ورنه بود از بهر دلم مشغله بسیار

درمان غم عشق بود صبر و هم از صبر

تا مرحله عشق بود فاصله بسیار

در عشق بدان پایه شدم شهره که در شهر

هر شب بود از آه دلم مشعله بسیار

ای زلف چه داری که غزالان ختایی

هم گردن شیرند در این سلسله بسیار

خوب است به دفتر سخن دوست وگرنه،

در مدرسه باشد ورق باطله بسیار

نبود عجبی گر دل صد پاره افسر،

با ناوک عشق تو کند حوصله بسیار