گنجور

 
افسر کرمانی

آن گروهی که ز جان و دل ما خوب‌ترند

آن گروهند که پرورده خون جگرند

شوخ چشمند و سیه طرّه و سیمین اندام

بلکه با طلعت خورشید نظیر قمرند

گرچه سنگین دل و پیمان شکن و عهد گسل

سرو رفتار و صنوبر قد و طوبی ثمرند

حور کردار و پری پیکر و شکر گفتار

حیف و صد حیف، که عاشق کش و بیدادگرند

مهوشان شه منش و با گهر و نازک طبع

عاشقان مفلس و دیوانه و بی پا و سرند

دانه هایی که من از دیده به دامان دارم

در غم سیمبران حسرت لعل و گهرند

محنت عشق و غم فرقت یاران عزیز،

همچو روز و شب ما غمزدگان در گذرند

ای خوش آنان که ز شوق قد سرو و رخ گل،

در مقامات غزل همدم مرغ سحرند

افسرا، در غم دلدار، ز ما صبر مجوی

عاشقانی که صبورند گروهی دگرند