در پیرهن ای ماه نهفتی بدنی را
و آکندهای ای سرو به گل پیرهنی را
جز سیم بناگوش تو در زلف معنبر
پرورده مگر سایه سنبل سمنی را؟
نفروزد اگر پرتو روی تو به گلشن
گلشن ندهد رونقِ بیتالحزنی را
در باغ اگر بی تو کنم لاله به دامان
برقی است ز دوزخ که بسوزد کفنی را
بیچاره دلم در صف مژگان تو مجروح
گرد آمده در معرکه یک فوج تنی را
کی زندهٔ جاوید شود از کف آبی،
گر خضر ببوسد لب شیریندهنی را
جز خال سیاهی نبود بر دل گردون،
گر ماه ببیند، رخ سیمینبدنی را
داند که چرا پاره کنم پیرهن از درد
دستی که دریدهست ز غم پیرهنی را
آن گوش که از صحبت دلدار بود کر،
گوشی است که نشنیده ز افسر سخنی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
بیرون نکنی تا ز سر این کبر و منی را
دیدار نه بینی رخ یار یمنی را
تا جلوه دهد چهره زیبا خود آن یار
بزدای ز آئینه دل زنک منی را
برقامت جان جامه هستی نزده چاک
[...]
ای کرده بنا چشم تو عاشق فکنی را
و ای بسته میان ترک تو نخجیر زنی را
چشمت به صف مژگان گویی شه ترک است
کاماده شده معرکه تهمتنی را
حسن تو امیری است که بر بام نه افلاک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.