گنجور

 
افسر کرمانی

تا شدم شیفته زلف تو آرامم نیست

همچو آغاز غمت شادی انجامم نیست

دلم آن گونه به دام تو هوس کرد که هیچ،

حلقه ای خوبتر از حلقه اندامم نیست

من که در آتش سودای غمت پخته شدم،

هیچ در بوسه آن لب طمع خامم نیست

هوس خلوت خاصت، به چه امید و چه حدّ

من که ره در گذر بارگه عامم نیست

به دو زلفت، که شبی روز نکردم هرگز

که نه امروز از آن زلف دوتا شامم نیست

ناله ام زار و دلم کاسه خون است، دگر

هوس مطرب و ساقی، طلب جامم نیست

تیر مژگان تو، کام دل هر ناکام است

حیف، کان تیر نصیب دل ناکامم نیست

با صبا، شرح پریشانی خود گویم از آنک،

سوی آن نافه گشا، زهره پیغامم نیست

دست توفیق چو بگرفت عنانم، افسر

تو مپندار که یکران سخن رامم نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode