گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

ز ناله باز ندارد کسی دل ما را

کسی نبسته زبان خروش دریا را

ز ما به دلبر ما بسکه راه نزدیک است

توان به بال شرر بست نامه ما را

دوباره دیده ام امروز قد و بالایش

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

بس است شمع قناعت چون مسکن ما را

چرا بمهر بود چشم روزن ما را

کشید خجلت بی برگی از خزان چندان

که کرد آب عرق سبز گلشن ما را

سیاه باد رخ مفلسی بهر دو جهان

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

خواهد گشود عقده دلهای ریش را

در شانه دیده زلف تو احوال خویش را

راضی به کم نگشته پی بیش میدود

نشناخته است خواجه زجدوار نیش را

بر قامت حیات لباس جوانیت

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

گشته از سوز شرر زان سینه گلخن سنگ را

کاتش افگنده است در دل، ناله من سنگ را

میکند سامان اسباب جنونم نوبهار

بهر طفلان سیل می آرد بدامن سنگ را

سازش گردون به دونان یک دو روزی بیش نیست

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را

غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را

ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند

جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را

گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

اگر لذت شناس درد سازی جان شیرین را

ز نعمتهای الوان می شماری اشک خونین را

لب از دندان کبود و، چهره از درد طلب کاهی

طلا و لاجوردی نیست زین به خانه دین را

گدایان را به تاج پادشاهی سر فرو ناید

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

گر به رنگش لاله یی باشد به دامن کوه را

چون صدا حیف است گرد سر نگشتن کوه را

سیل کوه از جا اگر بنیاد شهری میکند

میکند از جای سیل گریه من کوه را

عیب تو خواهی نگوید خصم، عیب او مگو

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

از زبان کلک نقاشان، شنیدم بارها

بی‌زبان نرم، کی صورت پذیرد کارها؟

سفله عالیشان، ز منصب‌های عالی کی شود؟

کی فزاید قدر خار از رفعت دیوارها

نیک‌خواهان در جهان مکروه طبع مردمند

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

با حوادث برنمی‌آیند مال و جاه‌ها

پا نمی‌گیرد پیش تندباد این کاه‌ها

روشنایی از در حق کن طلب، زآن رو که هست

چشم و ابروهای تصویر، این در و درگاه‌ها

همرهی از لطف حق جو، تا به مقصد ره بری

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

تخته آیینه مهر تواند این سینه‌ها

زیر مشتی قطعه عکس خطت، آیینه‌ها

نیست ابنای زمان را بهره‌ای از دلخوشی

زنده در گورند دل‌ها از غبار کینه‌ها

شادکامی‌های دنیا نیست هرگز بی‌ملال

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

پاسبان گنج ایمانی، مرو ای دل به خواب

مصحف یاد حقی، خود را مکن باطل به خواب

با گرانباری درین تن پای تا سر غفلتی

رفته یی ای لاشه جان، در میان گل به خواب

در ثمر بستن که میباید بجان استادگی

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

توان پرید بر اوج شرف ببال ادب

توان نشست به صدر از صف نعال ادب

کنند رو به تو خلقی، اگر ادب داری

ک هست شاه و گدا عاشق جمال ادب

کند به پیش سیاه و سفید حرف تو سبز

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

یک نظر غافل نمیگردند از پاس حیات

اهل دل را زآن نمیباشد بدنیا التفات

حاضر دم باش کاین نفس دغل بسیار کس

برده است و تشنه بازد آورده از آب حیات

غم گواراتر بود آزادگان را از سرور

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

رفت عهد شباب و، دندان ریخت

رگ ابری گذشت و، باران ریخت

شد جوانی، نماند در سر شور

رعشه پیری این نمکدان ریخت

تنگدل چند از غم رفتن؟

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

رفت پیری چو ز حد، مرگ گوارنده تر است

شربت مرگ درین شیر بجای شکر است

میرسد قاصد پیری،ز عصا نامه بکف

زندگی رفته، اجل آمده، کاینش خبر است

زهر آوازه مرگی، بگشا دیده ز خواب

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

نه شوق منصب هندم، نه ذوق جاگیر است

که سیر چهره سبزان هزار کشمیر است

بهند سایه دیوار خویش خرم و شاد

نشسته شاه جهانم، غمم جهانگیر است

اگر قلمرو هستی شود پر از دشمن

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

زکام اینکه فرو ریزدم، نه دندان است

که در ثنای جوانی، زبان درافشان است

مرا که لذت معنی است، قوت روح مدام

بکام گوهر لفظم، بجای دندان است

مباش غره، که هرروز بر سر دگری است

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

قالیت، گرنه کار کرمان است

زینت خانه سفره نان است

آب و جاروب خانه عاشق

مژه تر، سرشک ریزان است

نیست باغی بدلگشایی خلق

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

بهار ما، نفس سرد و، چشم گریان است

گل سر سبد سینه، داغ جانان است

ز بس که هر طرفم نوگلیست، در چشمم

برنگ خواب بهاری، نگه پریشان است

شود ز صحبت احباب، چشم دل روشن

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

عشق معشوقیست کوی او دل تنگ من است

زینت الوان او از گردش رنگ من است

شیشه گردم، باده و آیینه باشم، عکس دوست

آتشی القصه دایم در دل سنگ من است

پادشاه ملک فقرم، لشکر من بی کسی است

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۶۸