گنجور

 
واعظ قزوینی

توان پرید بر اوج شرف ببال ادب

توان نشست به صدر از صف نعال ادب

کنند رو به تو خلقی، اگر ادب داری

ک هست شاه و گدا عاشق جمال ادب

کند به پیش سیاه و سفید حرف تو سبز

روان شود چو بجوی زبان زلال ادب

شود فزون ز ادب قدر کس کمش مشمار

که حسن خلق یکی ده شود ز خال ادب

تراست کوس فضیلت پر از صدا، لیکن

صدا نخیزد ازین کوس بی دوال ادب

ادب طلب کن، اگر طالب کمالی تو

که نیست هیچ کمالی به از کمال ادب

ادب بجوی اگر نام نیک میخواهی

که نیست مقری این بانگ جز بلال ادب

ز نفس بی ادبت، عالمی در آزارند

سزاست این شتر مست را عقال ادب

به طبع خلق گوارا شدن بود واعظ

ز باغ خلق نکو، میوه نهال ادب