گنجور

 
واعظ قزوینی

قالیت، گرنه کار کرمان است

زینت خانه سفره نان است

آب و جاروب خانه عاشق

مژه تر، سرشک ریزان است

نیست باغی بدلگشایی خلق

گل این باغ، روی خندان است

سبزه گلشن محبت را

روی گرم آفتاب تابان است

خلق زنجیرسان چو بافت بهم

میهمانخانه نیست زندان است

فرح آرد نهفتگی از خلق

پسته در زیر پوست خندان است

مدعا عرض گشت، گریه کجاست؟

کشته شد تخم، وقت باران است

نیست چین بر رخ تو از پیری

بر وجود تو خط بطلان است

گوش بر ناله یی نمی بیند

ورنه واعظ هزاردستان است