گنجور

 
واعظ قزوینی

زکام اینکه فرو ریزدم، نه دندان است

که در ثنای جوانی، زبان درافشان است

مرا که لذت معنی است، قوت روح مدام

بکام گوهر لفظم، بجای دندان است

مباش غره، که هرروز بر سر دگری است

بفرق بال هما، چون کلاه، مهمان است

دل از هوس نرهد، بی نگاه عبرت چشم

ستون خلوت سلطان، ز چوب دربان است

ز پای تا به سر، اندیشه سراپا چند؟

ترا که سر به گریبان و، پا به دامان است

عطا بسائل مبرم، کجا کند رغبت؟

که روی سخت گدا، سد راه احسان است

چه غم، نباشد اگر طاق خانه پرچینی

که جای چینی درویش، طاق نسیان است

چگونه بر دل عاشق غمش گران باشد؟

ک درد دوست، بجان گر خرند ارزان است

جهان ز تو شده هموار و، خویش ناهموار

نهاد سخت تو واعظ مثال سوهان است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

سدید ملک ملک عارض خراسان است

صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است

پناه دین خدای و معین شرع رسول

عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است

لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش

[...]

قوامی رازی

مدبری ملکی بر جهان جهانبان است

که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است

احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد

که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است

مقدری که خداوندی کرسی و عرش است

[...]

خاقانی

چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است

چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است

جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف

تو راست معجزه و نام تو سلیمان است

از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی

[...]

سعدی

هزار سختی اگر بر من آید آسان است

که دوستی و ارادت هزار چندان است

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

که خار دشت محبت گل است و ریحان است

اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست

[...]

همام تبریزی

وداع چون تو نگاری نه کار آسان است

هلاک عاشق مسکین فراق جانان است

نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود

به جان دوست که هجران هزار چندان است

ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه