گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

روی زیبای تو گر بر ماه تابان بگذرد

شرم دارد از رخت افتان و خیزان بگذرد

گر ببیند عکس رویت پادشاه نیمروز

از شعاع روی تو حیران و سوزان بگذرد

مار افعی گر ببیند زلف پرتاب تو را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

عشق رویت عقل ما تاراج کرد

نیر چشمت قلب ما آماج کرد

رقعه ای فرموده بودی جان من

تارک سر را به جای تاج کرد

زاهد ار از لعل جان فرسای تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

در دلم بود که دلدار وفا خواهد کرد

کامم از لعل لب خویش روا خواهد کرد

بر دلم درد بسی بود ز ایام فراق

درد ما را مگر از لطف دوا خواهد کرد

کی گمان برد دل خسته سرگردانم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

طبیب درد دلم را دوا نخواهد کرد

امید ما ز لب خود روا نخواهد کرد

بسی امید مرا داد بر وفا چه کنم

عجب گر آن بت سرکش جفا نخواهد کرد

چنین که من اثر وصل او همی بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

درد ما را دوا نخواهد کرد

کام ما را روا نخواهد کرد

من ز روز نخست دانستم

کان ستمگر وفا نخواهد کرد

با من خسته ی ضعیف نحیف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

دلم ز غمزه ی شوخش حذر نخواهد کرد

هوای زلف وی از سر بدر نخواهد کرد

اگرچه می گذرد عمر در غمش لیکن

دل من از سر کویش سفر نخواهد کرد

ببست عهد بسی با من ضعیف نحیف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

سحرگهان سوی بستان گذار باید کرد

تفرّجی به جهان در بهار باید کرد

نظر به قدرت بیچون وی چگونه به جان

به چشم هوش در این لاله زار باید کرد

که گل ز خار برآورد و لاله را از خاک

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

در چشم ما خیال رخش تا گذار کرد

خورشید و ماه را بر ما شرمسار کرد

تا روی او به گلشن مقصود جلوه داد

گلها و لاله ها به چمن جمله خوار کرد

از اعتدال قامت او سرو شد خجل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

مسکین دلم به کوی غمت تا گذار کرد

بسیار با خیال رخت کارزار کرد

تا دیده دید ماه جمال تو هر شبی

از دست جور عشق تو دستم نگار کرد

تا با گل رخ تو گرفتست انس دل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

دل ز ما برد و قصد جانم کرد

قصد این جان ناتوانم کرد

عشق روی تو ای بت سیمین

در همه شهر داستانم کرد

خون دل را ز راه دیده بسی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

در جهان ما دلبری خواهیم کرد

وز جهانی دلبری خواهیم کرد

پای دل در بند غم خواهیم داد

ما نه کاری سرسری خواهیم کرد

گرچه چون مور ضعیفم ناتوان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

تا چند دل از هجر تو بیهوش توان کرد

زهر شب هجران رخت نوش توان کرد

آتش چه زنی از رخ خود در من از این بیش

بر آتش هجران تو سر پوش توان کرد

یکباره بکش تا برهم از غم هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹

 

جانا غم عشق تو فراموش توان کرد

غیر از غم عشق تو در آغوش توان کرد

گر تو صد از این جور کنی بر من مسکین

ای جان به ستم عهد فراموش توان کرد

گرچه سخنم یاد نگیری به حقیقت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

مسلمانان نه صبر از جان توان کرد

نه درد عشق را درمان توان کرد

نه بر دردش تحمّل هست از این بیش

نه از دست غمش افغان توان کرد

نه وصلش را توان دیدن به خوابی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

نه درد عشق را پنهان توان کرد

نه صبر اندر غم هجران توان کرد

نه بر وصلش توانم شاد گشتن

نه از دست غمش افغان توان کرد

چو زلفش بس پریشانست ما را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

دل برد زلف شوخت و آنگاه قصد جان کرد

انصاف ده نگارا با دوست این توان کرد

ای نور هر دو دیده این مردم دو دیده

خون دل از دو دیده در حسرتت روان کرد

در مدح تو چو سوسن کردم زبان درازی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

تا نگارین رخ دلبند ز ما پنهان کرد

خانهٔ صبر من دلشده را ویران کرد

حال بیچاره خود از عشق تو خون بود ولی

تیغ ایام فراق تو گذر بر جان کرد

حال درد دل خود را چو بگفتم به طبیب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

تا چند توان درد تو در سینه نهان کرد

در حسرت تو خون دل از دیده روان کرد

با شوق رخت چند کند صبر دل من

پیداست که تا چند ز جان صبر توان کرد

تا سرو روانم نشد از دیده جان دور

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

بیش از این با من بیچاره جفا نتوان کرد

با وجود ستمش ترک وفا نتوان کرد

چون طبیب من دلخسته تو باشی چه کنم

درد خود را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد

در فراق رخ چون ماه تو ای نور دو چشم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

ز دست خیل خیال تو خواب نتوان کرد

به دولت شب وصلت شتاب نتوان کرد

تو آفتابی و برداشتی ز ما سایه

اگرچه گل به سر آفتاب نتوان کرد

اگرچه آب حیات منی ولی دانم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۹۲