دل برد زلف شوخت و آنگاه قصد جان کرد
انصاف ده نگارا با دوست این توان کرد
ای نور هر دو دیده این مردم دو دیده
خون دل از دو دیده در حسرتت روان کرد
در مدح تو چو سوسن کردم زبان درازی
گر می کشی تو دانی مدح رخت ز جان کرد
دانی چه کرد با من از روی بی وفایی
دل برد آن ستمگر رویش ز ما نهان کرد
از زلف چون بنفشه و از خال عنبرینش
ما را چو نرگس خود بیمار و ناتوان کرد
تا قد همچو سروش در پیش ما روان شد
جانم روان روان را در پیش او روان کرد
دل گفت با دو دیده افتاد کار ما را
فی الحال مردمک را در جست و جو دوان کرد
گرچه جهان ندارد با دلبران وفایی
دیدی که کس جفایی زین گونه با جهان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مقصود بی وسیله حاصل نمی توان کرد
هر کس که کرد حاصل می دان که آن چنان کرد
گر عقل ساده لوحی نقش خیال بندد
بسیار اعتمادی بر آن نمی توان کرد
پروانه لاف می زد از آتش محبت
[...]
با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد
در زیر بال بلبل گل روی خودنهان کرد
مانند شیشه می بی گریه پیش ساقی
حرفی نمی توانم از درد دل بیان کرد
آنجا که طبع یابد لذت ز گوشه گیری
[...]
سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد
از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد
از خواب غفلت ما در سنگ چون شرر ماند
شوقی که کوهها را ابر سبک عنان کرد
امید خانه سازی از عاشقان مدارید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.