دل برد زلف شوخت و آنگاه قصد جان کرد
انصاف ده نگارا با دوست این توان کرد
ای نور هر دو دیده این مردم دو دیده
خون دل از دو دیده در حسرتت روان کرد
در مدح تو چو سوسن کردم زبان درازی
گر می کشی تو دانی مدح رخت ز جان کرد
دانی چه کرد با من از روی بی وفایی
دل برد آن ستمگر رویش ز ما نهان کرد
از زلف چون بنفشه و از خال عنبرینش
ما را چو نرگس خود بیمار و ناتوان کرد
تا قد همچو سروش در پیش ما روان شد
جانم روان روان را در پیش او روان کرد
دل گفت با دو دیده افتاد کار ما را
فی الحال مردمک را در جست و جو دوان کرد
گرچه جهان ندارد با دلبران وفایی
دیدی که کس جفایی زین گونه با جهان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد فراق است. شاعر از زلف و زیبایی محبوبش صحبت میکند که دلش را برده و در عین حال او را به درد و حسرت میکشاند. او از وفای دوست سخن میگوید و بر بیوفایی محبوبش گلایه میکند. در عشقش، او را مانند گل و نرگس میبیند که عشق او را بیمار کرده است. شاعر به ناتوانی و اشتیاقش برای محبوب اشاره کرده و میگوید که حتی اگر دنیا به دلبران وفا نکند، عشق واقعی همچنان وجود دارد. در نهایت، شاعر به جفاهایی که در این عشق وجود دارد نیز اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دل من را با زلفهای تند و جذاب خود بردی و سپس به قصد جانم آمدی. ای دوست، آیا انصاف نیست که با این کارها بتوانی تصمیم بگیری؟
هوش مصنوعی: ای روشنی چشمها، این مردم با دو چشمشان، دل خونین خود را به خاطر اشتیاق و حسرت به تو بخشیدهاند.
هوش مصنوعی: من در وصف تو مانند سوسن خیلی داد و فریاد کردم، اگر تو تصمیم به کشیدن (پاسخ) داری، خودت میدانی که مدح زیباییات از عمق وجودم نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: آیا میدانی چه بر سر من آورد؟ با بیوفایی دل مرا گرفت و آن ظالم چهرهاش را از ما پنهان کرد.
هوش مصنوعی: موهایش مانند بنفشه و خال زیبایش مانند عطر کهربا است، او ما را مانند نرگس به حالتی بیمار و ناتوان درآورد.
هوش مصنوعی: وقتی شخصی با زیبایی و جذابیت خود مانند فرشتهای به نزد ما آمد، جانم نیز همچون یک روح آزاد و بیاختیار در برابر او به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: دل به دو چشمش گفت که ما الان در چه وضعی هستیم، پس مردمک چشم را به دنبال چیزی فرستاد.
هوش مصنوعی: هرچند دنیا به معشوقان وفا ندارد، اما آیا ندیدی که کسی چگونه با این دنیا بدرفتاری کرده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مقصود بی وسیله حاصل نمی توان کرد
هر کس که کرد حاصل می دان که آن چنان کرد
گر عقل ساده لوحی نقش خیال بندد
بسیار اعتمادی بر آن نمی توان کرد
پروانه لاف می زد از آتش محبت
[...]
با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد
در زیر بال بلبل گل روی خودنهان کرد
مانند شیشه می بی گریه پیش ساقی
حرفی نمی توانم از درد دل بیان کرد
آنجا که طبع یابد لذت ز گوشه گیری
[...]
سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد
از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد
از خواب غفلت ما در سنگ چون شرر ماند
شوقی که کوهها را ابر سبک عنان کرد
امید خانه سازی از عاشقان مدارید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.