گنجور

 
جهان ملک خاتون

عشق رویت عقل ما تاراج کرد

نیر چشمت قلب ما آماج کرد

رقعه ای فرموده بودی جان من

تارک سر را به جای تاج کرد

زاهد ار از لعل جان فرسای تو

التماس بوسه ای از باج کرد

لشکر هجرت به ملک جان رسید

شحنه ی وصل تو را اخراج کرد

ترک چشمت چون به یغما دست برد

در جهان جان جهان تاراج کرد