گنجور

 
جهان ملک خاتون

در دلم بود که دلدار وفا خواهد کرد

کامم از لعل لب خویش روا خواهد کرد

بر دلم درد بسی بود ز ایام فراق

درد ما را مگر از لطف دوا خواهد کرد

کی گمان برد دل خسته سرگردانم

که بت سرکش ما باز جفا خواهد کرد

چون کسی نیست که پیش تو بگوید حالم

محرم راز دلم باد صبا خواهد کرد

روز هجران تو دانی که من خسته جگر

جان شیرین ز تنم باز جدا خواهد کرد

مرغ جان من دلخسته به تو مشتاقست

ز هوس بر سر کوی تو هوا خواهد کرد

پادشاه غم عشقش چو چنین مغرورست

نظری کی ز وفا سوی گدا خواهد کرد

بر جهان گر صد از این جور نمایی چه کند

به سر و جان تو او غیر دعا خواهد کرد؟

قامتت را چو ببیند به چمن سرو روان

به هوای قد تو نشو و نما خواهد کرد