گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا چند توان درد تو در سینه نهان کرد

در حسرت تو خون دل از دیده روان کرد

با شوق رخت چند کند صبر دل من

پیداست که تا چند ز جان صبر توان کرد

تا سرو روانم نشد از دیده جان دور

خون جگر از دیده غمدیده روان کرد

سرو از حسد قدّ نگارم ز قد افتاد

تا او به چمن قامت رعناش چمان کرد

قدّم چو الف بود ولی بار غم هجر

بر پشت دلم بود نگارا خم از آن کرد

دل رفت به بازار که تا عشوه فروشد

سودش غم عشق آمد و سرمایه زیان کرد

دل نیست زمانی ز غم و یاد تو خالی

یادش ز من خسته نیامد چه توان کرد

با این همه بدمهری و بدخویی و تندی

سر ترک توان و نتوان ترک جهان کرد

گفتا نکنم همچو جهان با تو وفا من

گفتم نکنی این تو و او رفت و چنان کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

ترکی ‌که همی بر سمن از مشک نشان ‌کرد

یک باره سمن برگ به شمشاد نهان‌کرد

تا ساده زَنَخ بود همه قصد به ‌دل داشت

واکنون که خط آورد همه قصد به‌جان کرد

چون زلف به خم بود مرا پشت به‌ خم‌ کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

هر جور که بر عاشق بی‌سیم توان کرد

امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد

از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید

شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد

گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم

[...]

عطار

زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد

عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد

گویی که بلا با سر زلف تو قرین بود

گویی که قضا با غم عشق تو قران کرد

اندر طلب زلف تو عمری دل من رفت

[...]

مولانا

در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد

آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد

من در پی آن دلبر عیار برفتم

او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد

من در عجب افتادم از آن قطب یگانه

[...]

سعدی

انصاف نبود آن رخ دل‌بند نهان کرد

زیرا که نه رویی‌ست کز او صبر توان کرد

امروز یقین شد که تو محبوب خدایی

کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد

مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه