گنجور

 
جهان ملک خاتون

جانا غم عشق تو فراموش توان کرد

غیر از غم عشق تو در آغوش توان کرد

گر تو صد از این جور کنی بر من مسکین

ای جان به ستم عهد فراموش توان کرد

گرچه سخنم یاد نگیری به حقیقت

درّیست گرانمایه که در گوش توان کرد

ار زهر هلاهل دهدم عشق به یک دم

ای دوست به یاد لب تو نوش توان کرد

امشب اگرم نیست به وصل تو امیدی

با این همه غم یاد شب دوش توان کرد

گیسوی تو از قد تو بگذشت نگارا

افعی چنین را به سر آغوش توان کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

مه را اگر از مشک زره پوش توان کرد

تشبیه بدان زلف و بنا گوش توان کرد

چون شکّر شیرین بشکر خنده درآری

جان برخی آن لعل گهر پوش توان کرد

می تلخ نباشد چو ز دست تو ستانند

[...]

جهان ملک خاتون

تا چند دل از هجر تو بیهوش توان کرد

زهر شب هجران رخت نوش توان کرد

آتش چه زنی از رخ خود در من از این بیش

بر آتش هجران تو سر پوش توان کرد

یکباره بکش تا برهم از غم هجران

[...]

فیاض لاهیجی

با یاد تو کونین فراموش توان کرد

گر ز هر دهی باده صفت نوش توان کرد

حیف است که در گردن حور افکندش کس

دستی که به یاد تو در آغوش توان کرد

شکرانة این لطف که در یاد تو هستیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه