گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

ما را به غیر لطف تو شاها پناه نیست

زیرا که بنده ای چو من و چون تو شاه نیست

چون پایمال عشق شدم در غم فراق

آخر چرا به وصل توأم دستگاه نیست

دردم به دل رسید چرا ای طبیب من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

نیست دلی کز غم تو خسته نیست

با سر زلفین تو وابسته نیست

نقش رخت می نرود از خیال

زآنکه غم عشق تو بربسته نیست

پیش رخ خوب تو در بوستان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

کیست که جانش ز غمت خسته نیست

کیست که دل را به رخت بسته نیست

چون قد و بالای تو سروی دگر

بر لب سرچشمه ی جان رسته نیست

نقش رخت می نرود از دلم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

ما را به درد عشق تو جز صبر چاره نیست

شب نیست کز فراق تو صد جامه پاره نیست

چندان ز درد عشق تو خونم ز دیده رفت

کز اشک دیده بر سر کویم گذاره نیست

جانا به حال زار منت کی شود نظر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

شب نیست کز فراق تو صد جامه پاره نیست

تدبیر ما به عشق تو جز صبر چاره نیست

ماییم بلبل و تو گلی در میان باغ

ما را به روی خوب تو غیر از نظاره نیست

چندان گریستم ز غم عشق آن صنم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

ساقیا چون گل شکفت از می پرستی چاره نیست

صورتی بی جان بود گر وقت گل می خواره نیست

تا گل و مل در کنار سبزه ی خوش دلکشست

ای دریغا این گل و مل پیش ما همواره نیست

هر کجا باشد گلی در بوستان با بلبلیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

بر من خسته ز هجران چه جفاهاست که نیست

بر دل من ز فراقت چه بلاهاست که نیست

چشم سرمست تو ترک است و خطایی باشد

با من خسته اش ای جان چه خطاهاست که نیست

چه وفاها که نکردم به غم عشق و ز تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

در سر زلف تو ای دوست چه شرهاست که نیست

در دهان نمکینت چه نمکهاست که نیست

در غم هجر تو ای سرور خوبان جهان

در کدامین دل و جان خون جگرهاست که نیست

در کمال رخ تو نسخه ی جان می بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

مرا در درد عشقت چاره ای نیست

ترا پروای هر بیچاره ای نیست

به جست و جوی آن ماه دل افروز

ز خان و مان چو من آواره ای نیست

به دست غم گرفتارم چه چاره

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

چه کنم چون ز بخت یاری نیست

با منش رای سازگاری نیست

ای دل خسته با فراق توأم

چاره جز صبر و سازگاری نیست

گرچه زاری به عشق تن در ده

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

مرا ز حضرت تو دوری اختیاری نیست

گناه من چه همانا ز بخت یاری نیست

چو بخت یار نباشد چه سود سعی دلا

برو که چاره ی تو غیر بردباری نیست

اگرچه ساخته ام با جفای گردش دهر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

مرا درعشق تو خواب و خوری نیست

بجز تو در جهانم دلبری نیست

تو را بر جای من باشد بسی کس

مرا بر جایت ای جان دلبری نیست

اگرچه سرکشی چون سرو از ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

از حال پریشان من او را خبری نیست

یا هست و به دلسوختگانش نظری نیست

گویند که دارد اثری آه دل ریش

فریاد که آه دل ما را اثری نیست

در ره گذرش خاک شدم تا گذر آرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

از حال پریشان من او را خبری نیست

یا هست و بر احوال جهانش نظری نیست

تیر غم تو در سپر جان چو گذر کرد

بر خاک درت بهتر از این جان سپری نیست

ما جان و دل دیده به راه تو نهادیم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

مرا در عشق جز درد دلی نیست

چو از وصل نگارم حاصلی نیست

اگر پیش تو آسانست جانا

مرا چون روز هجران مشکلی نیست

بجز مهرت نمی ورزیم کاری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

هیچ دلی نیست که در درد دلارامی نیست

دل مسکین مرا در غمت آرامی نیست

گفتم از قید دو زلفت بجهد مرغ دلم

گفت جایی نتوان یافت کزو دامی نیست

گرچه من سوخته ام در غم ایام فراق

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

جهان تا هست خالی از غمی نیست

به ریش خاطر او مرهمی نیست

غمش همدم بود از جور ایام

که تا دانی که او بی همدمی نیست

دمادم غم ز دل خالی نباشد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

اگرچه یار مرا هیچ مهربانی نیست

ورا چو من به جهان هیچ بنده جانی نیست

فدای جان عزیزش هزار جان و جهان

مرا مودّت و عشق رخش نهانی نیست

یقین که در دل تو نیست مهربانی نیز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

بیا که بی تو مرا هیچ زندگانی نیست

به هجر لذّت عمری چنانچه دانی نیست

مدار ماه رخ از من دریغ در شب تار

که بی حضور توأم هیچ زندگانی نیست

مرا به روز غمت رنگ زعفرانی هست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

آن چه شوریست ز عشق تو که اندر می نیست

وآن چه سرّیست ز اسرار تو کاندر نی نیست

در فراق تو مرا جان به لب آمد آخر

اثر وصل تو ای دوست بگو تا کی نیست

با دل خسته هجران کش خود می گویم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۹۲
sunny dark_mode