گنجور

 
جهان ملک خاتون

چه کنم چون ز بخت یاری نیست

با منش رای سازگاری نیست

ای دل خسته با فراق توأم

چاره جز صبر و سازگاری نیست

گرچه زاری به عشق تن در ده

کار عاشق به غیر زاری نیست

یار ما بی وفا و بدمهر است

در دل او وفا و یاری نیست

تا کیت میل بر جفا باشد

مکن این شرط دوستداری نیست

ای عزیزم مکن جفا زین بیش

که تحمّل مرا به خواری نیست

غم فزودی و ترک ما گفتی

آخرت رسم غمگساری نیست

گفته ای از برم چرا دوری

دوری از دوست اختیاری نیست

گرچه جان و جهان به تیغ فراق

خسته ای، غیر جان سپاری نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

پسر هند اگر چه خال منست

دوستی ویم به کاری نیست

ور نوشت او خطی ز بهر رسول

به خطش نیز افتخاری نیست

در مقامی که شیر مردانند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
کمال‌الدین اسماعیل

دوری از یار اختیاری نیست

لیک ما را ز بخت یاری نیست

چه کنم؟ با ستیزه رویی بخت

چاره الّا که سازگاری نیست

هم ز عشقت بپرس حال دلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه