گنجور

 
جهان ملک خاتون

نیست دلی کز غم تو خسته نیست

با سر زلفین تو وابسته نیست

نقش رخت می نرود از خیال

زآنکه غم عشق تو بربسته نیست

پیش رخ خوب تو در بوستان

هیچ گلی نیست که او دسته نیست

نیست شبی کز غم هجران تو

روی من از خون جگر شسته نیست

رفت دلم بر در عطّار شوق

چون دهن تنگ تو یک پسته نیست

چون قد و بالای تو سروی دگر

بر لب سرچشمه ی جان رُسته نیست

روی به درگاه نیازش بمال

در دو جهان زآنکه درش بسته نیست