مرا ز حضرت تو دوری اختیاری نیست
گناه من چه همانا ز بخت یاری نیست
چو بخت یار نباشد چه سود سعی دلا
برو که چاره ی تو غیر بردباری نیست
اگرچه ساخته ام با جفای گردش دهر
ز چرخ ناسره امکان سازگاری نیست
اگرچه سرو صفت گشتم از جهان آزاد
مرا ز بندگی دوست رستگاری نیست
عزیز بوده ام ای جان همیشه در دو جهان
تحمّلم سبب این سجود و خواری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس جدایی و دوری از معشوق سخن میگوید و میگوید که این دوری اختیاری نیست و به خاطر تقدیر و بخت اوست. او به ناتوانی تلاش در عدم وجود بخت مناسب اشاره میکند و میگوید در شرایط سخت و جفاهایی که از روزگار دیده، نمیتواند با آن سازگار شود. همچنین به آزادی ظاهریاش اشاره میکند اما میگوید که از بندگی معشوق رهایی ندارد. در نهایت، او تحمل دشواریها را ناشی از عشق و ارادتش به محبوب میداند و به این نتیجه میرسد که این تحمل و سجود، به خاطر عشقش است.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از تو دور باشم، چون این به اختیار من نیست. گناه من هم این است که شانس و اقبال یاریام نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر شانس و اقبال با فردی همراه نباشد، تلاش و کوشش او چه فایدهای دارد؟ در این شرایط، تنها راه حل برای تو تحمل و صبر است.
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر بدیهای زمانه و چرخ دهر، خودم را تطبیق دادهام، اما هنوز هم نمیتوانم با واقعیتهای سخت زندگی کنار بیایم.
هوش مصنوعی: اگرچه من به زیبایی به مانند درخت سرو شدم و از وابستگیها رهایی یافتم، اما بدون توجه به عشق و دوستی، به آرامش واقعی دست نخواهم یافت.
هوش مصنوعی: عزیز من، در تمام جهانها همیشه برای تو ارزشمند بودهام و دلیل این که اکنون در این وضعیت و تواضع هستم، هیچ چیز جز عشق و محبت به تو نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مدار بسته در خویش و تنگ بار مباش
که این دو عیب بزرگ از بزرگواری نیست
بر آن گشاده کفی شرط نیست در بستن
بر آن فراخ دلی جای تنگ باری نیست
صبوری من بیچاره اختیاری نیست
چه چاره چون زغم عشق رستگاری نیست
تو را سری که به پیمان من درآری نیست
مرا دلی که به دست غمش سپاری نیست
سر تو دارم اگر تیغ می زنی و تو را
دلی که کار غریبی چو من بر آری نیست
شبی دمی قدمی رنجه کن اگر چه مرا
[...]
دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیست
به پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست
سری که نیست در او کارگاه سودائی
به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست
ز عقل برشکن و ذوق بیخودی دریاب
[...]
کسی نزاری مجنون کجاست در عالم
به زور نیز چو فرهاد مرد کاری نیست
ببین که هر دو چه دیدند پس مراد ز دوست
بطالع است سعادت به زور و زاری نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.