از حال پریشان من او را خبری نیست
یا هست و بر احوال جهانش نظری نیست
تیر غم تو در سپر جان چو گذر کرد
بر خاک درت بهتر از این جان سپری نیست
ما جان و دل دیده به راه تو نهادیم
بگذر [تو که] دیگر به از این رهگذری نیست
گفتند که دارد اثری آه دل ریش
فریاد که آه دل ما را اثری نیست
بار غم تو بر دل بیچاره جهانست
کاین بار ز گوی غمت او را سفری نیست
گفتم که کنم جان به فدای قدمت گفت
ما را سر و پروای چنین مختصری نیست
گویند که شب را سحری هست خدا را
این تیره شب هجر تو را خود سحری نیست
هر کس به کسی برد پناه و در مخلوق
ما را بجز از درگه لطف تو دری نیست
از سر ننهم عشق و ز پا گر بنشینم
بر خاک در دوست چو شد غیر سری نیست
دلبر به جهان هست ولی در دو جهانم
مشکل ترم اینست که چون تو دگری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حال و روزی پریشان و غمگین شاعر به خاطر دوری معشوق است. شاعر از غم و دردهای خود سخن میگوید و احساس میکند که هیچ کس حال او را نمیفهمد. او به شدت منتظر بازگشت معشوق است و زندگی بدون او را بیمعنی میداند. با وجود اینکه دیگران به او میگویند که امیدی وجود دارد، او معتقد است که در غم و دلتنگیاش هیچ نشانهای از بهبود نیست. شاعر تمامی وجودش را به پای معشوق میریزد و میگوید که حتی در شبهای تیره و تار هم امیدی به روشنایی ندارد. او به نوعی میگوید که هیچ کس جز معشوقش نمیتواند پناه و تسلی به او بدهد و در نهایت، ابراز میکند که هیچ کس مانند او نیست و این موضوع برایش بسیار دردناک است.
هوش مصنوعی: گویی او از وضعیت آشفته من بیخبر است، یا اگر هم خبری دارد، هیچ توجهی به اوضاع و دنیای خود ندارد.
هوش مصنوعی: غم تو همچون تیرى است که به سپر جانم نفوذ کرده و وقتی بر در خانهات فرود میآید، هیچ چیزی به ارزش سپر جانم نیست.
هوش مصنوعی: ما جان و دلمان را در انتظار تو قرار دادهایم، پس بگذر؛ زیرا هیچ چیز بهتر از این لحظه برای دیدارت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: گفتند که صدای درد و ناله دل شکسته تأثیری دارد، اما ما از درد و نالههای دل خودمان هیچ تأثیری نمیبینیم.
هوش مصنوعی: بار اندوه تو همچون باری سنگین بر دل دردناک جهان است و این بار، چون غم تو است، هیچ راه فراری برای آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم که جانم را برای قدمهای تو فدای میکنم، او پاسخ داد که ما برای چنین چیزهای کوچک و بیاهمیتی ارزشی قائل نیستیم.
هوش مصنوعی: میگویند که در شب، سحری وجود دارد که خداوند آن را میکند، اما این شب تاریک نشان از جدایی تو دارد و سحری در آن حس نمیشود.
هوش مصنوعی: هر کسی به دیگران پناه میبرد، اما هیچ کس را جز تو نمیتوانیم شایستهی لطف و رحمت بدانیم.
هوش مصنوعی: هرگز عشق را رها نخواهم کرد و اگر هم بر زمین در کنار دوست بنشینم، دیگر چیزی به نام راز و سرّی باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: محبت و زیبایی دلبر در دنیا وجود دارد، اما چیزی که برای من سختتر از همه است، این است که هیچکس به اندازه تو نمیتواند برایم عزیز باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست
چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست
نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر
[...]
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه میکنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
[...]
در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست
وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست
عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت
بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست
جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند
[...]
از سوز دل مات همانا خبری نیست
کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست
هستند تو را عاشق بسیار ولیکن
دلسوخته در عشق تو چون من دگری نیست
از بهر دوای دل پر درد ضعیفم
[...]
ای خرده شناسان که بانواع فضایل
ارباب شرف را چو شما راهبری نیست
حیف است که با این هنر و فضل شما را
از حال دل مردم دانا خبری نیست
سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.