مرا درعشق تو خواب و خوری نیست
بجز تو در جهانم دلبری نیست
تو را بر جای من باشد بسی کس
مرا بر جایت ای جان دلبری نیست
اگرچه سرکشی چون سرو از ما
مرا در پای تو غیر سری نیست
نمی دانم بجز کوی تو راهی
بجز درگاه تو ما را دری نیست
به دریای فراقت ای دلارام
به غیر از اشک چشمم گوهری نیست
ز روز اوّلت گفتم نگارا
که شبهای غمت را آخری نیست
چو سیماب سرشکم در جهان کو
چو رنگ روی زرد من زری نیست
به آب دیده پروردمت لیکن
درخت باغ وصلت را بری نیست
نظر فرما به حال زارم ای جان
که چون من در جهانت چاکری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هوا را بهتر از دل مشتری نیست
ازیرا بر دل کس داوری نیست
مرا بر سرّ گردون رهبری نیست
جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست
گر از دین خلیلت رهبری نیست
ترا پس جز طریق آزری نیست
یقین دان عشق کار سرسری نیست
حقیقت مرد عاشق هر دری نیست
سریر سلطنت بی داوری نیست
غم صاحب کلاهی سرسری نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.