گنجور

 
جهان ملک خاتون

اگرچه یار مرا هیچ مهربانی نیست

ورا چو من به جهان هیچ بنده جانی نیست

فدای جان عزیزش هزار جان و جهان

مرا مودّت و عشق رخش نهانی نیست

یقین که در دل تو نیست مهربانی نیز

ز روی مردمیت پرسشی زبانی نیست

مرا ز مهر رخت دیده و دل آکندست

ترا محبت و میلم چنانکه دانی نیست

نظر فکن به سوی ناتوان هجرانت

که در جهان بتر از درد ناتوانی نیست

بیا و بر سر و چشمم نشین نگارینا

که بی وصال توام ذوق زندگانی نیست

من از کجا و غم عشق روی تو ز کجا

ولیک چاره به تقدیر آسمانی نیست

هزار سال اگر عمر نازنین باشد

در او چه فایده چون لذت جوانی نیست

جهان و کار جهان همچو باد می گذرد

بس اعتماد بدین پنج روز فانی نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

مرا که هیچ نصیبی ز شادمانی نیست

بسی تفاوتم از مرگ و زندگانی نیست

بروزگار جوانی اگر ترا رنگیست

مرا بجز سیبی رنگی از جوانی نیست

ز من فلک عوض عشوه عمر می خواهد

[...]

سعدی

خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست

پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست

درخت قد صنوبر خرام انسان را

مدام رونق نوباوهٔ جوانی نیست

گلیست خرم و خندان و تازه و خوشبوی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
جهان ملک خاتون

بیا که بی تو مرا هیچ زندگانی نیست

به هجر لذّت عمری چنانچه دانی نیست

مدار ماه رخ از من دریغ در شب تار

که بی حضور توأم هیچ زندگانی نیست

مرا به روز غمت رنگ زعفرانی هست

[...]

حسین خوارزمی

بقای عمر در این خاکدان فانی نیست

جهان پر از غم و امید شادمانی نیست

گل مراد از این آب و گل چه میجوئی

که در ریاض جهان بوی کامرانی نیست

برای صحبت یاران مهربان کریم

[...]

اهلی شیرازی

کدام زخم که بر من ز دلستانی نیست

کدام خاک کش از خون ما نشانی نیست

بخوشدلی نه که خاموشم از تو چون صورت

هزار غم ز تو دارم مرا زبانی نیست

مراست جانی و خواهم به پات افشاندن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه