جهان تا هست خالی از غمی نیست
به ریش خاطر او مرهمی نیست
غمش همدم بود از جور ایام
که تا دانی که او بی همدمی نیست
دمادم غم ز دل خالی نباشد
بر این مسکین دل من یک دمی نیست
نمی یارم ز دست غم زدن دم
در این دم بین که این بی همدمی نیست
ز جور روزگارم نیست یک دم
که آن دم بر دل تنگم غمی نیست
به بستان جهان سروی نروید
که از باد فنا در وی خمی نیست
چو بالایت ز من بشنو سخن راست
حدیث ما، در او بیش و کمی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان غم و اندوه حاکم بر زندگی میپردازد. او میگوید که در زندگی هیچچیز بدون غم نیست و غم همواره همراه انسان است. دل او همواره پر از غم است و نمیتواند از آن رهایی یابد. او از بیهمدمی و تنهایی خود شکایت میکند و میگوید که در هیچ لحظهای از روزگار، آرامش و شادی را تجربه نکرده است. شاعر به نوعی به ناپایداری و زودگذر بودن دنیا اشاره میکند و میگوید که همه چیز تحت تأثیر فنا و زوال قرار دارد. در نهایت، او از دیگران میخواهد که حقیقت دلتنگیاش را درک کنند، زیرا سخنانش نشاندهنده عمق غمش است.
هوش مصنوعی: این دنیا هرگز از غم خالی نخواهد بود و برای دل کسی که غمگین است، هیچ درمانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: غم همیشه با من بوده است، به خاطر سختیها و مشکلات زندگی، تا اینکه بفهمی او بدون همراهی کسی نیست.
هوش مصنوعی: غم همیشه از دل من بیرون نمیرود و برای این دل بیچاره، لحظهای آرامش نیست.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از غم و اندوه دست بکشم، به طوری که حتی در این لحظه نیز میبینم که هیچ یاری در کنارم نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر سختیهای زندگی، لحظهای آرامش ندارم، اما در دل خستهام هیچ غمی حس نمیکنم.
هوش مصنوعی: در باغ بزرگ دنیا، درختی وجود ندارد که در برابر وزش باد نابودی خم نشود و ویران نگردد.
هوش مصنوعی: وقتی که تو از من میشنوی، فقط حقیقت را بیان میکنم. داستان ما هیچ چیز اضافه یا کم ندارد؛ همهچیز در همین حدود است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا زین بیش در عالم غمی نیست
که در شادی و در غم همدمی نیست
دمی خوش بر همه عالم حرام است
که اندر ملک عالم محرمی نیست
یقینم شد که زخم آسمان را
[...]
کفی گل در همه روی زمی نیست
که بر وی خون چندین آدمی نیست
ز دنیا آدمی را خرّمی نیست
کسی کوخرّمست او آدمی نیست
مرا گر با تو روی همدمی نیست
گدایان را به سلطان محرمی نیست
ز عشقم درد و غم در دل بسی هست
به اقبال توام زینها کمی نیست
پری را ماند آن مه در لطافت
[...]
دلا بنیاد جان را محکمی نیست
در او جز غم اساس خرّمی نیست
چه پوشم راز دل از تو چو هرگز
میان ما و تو نامحرمی نیست
اگر در روضه رضوان صد ره از حور
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.