گنجور

 
جهان ملک خاتون

جهان تا هست خالی از غمی نیست

به ریش خاطر او مرهمی نیست

غمش همدم بود از جور ایام

که تا دانی که او بی همدمی نیست

دمادم غم ز دل خالی نباشد

بر این مسکین دل من یک دمی نیست

نمی یارم ز دست غم زدن دم

در این دم بین که این بی همدمی نیست

ز جور روزگارم نیست یک دم

که آن دم بر دل تنگم غمی نیست

به بستان جهان سروی نروید

که از باد فنا در وی خمی نیست

چو بالایت ز من بشنو سخن راست

حدیث ما، در او بیش و کمی نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

مرا زین بیش در عالم غمی نیست

که در شادی و در غم همدمی نیست

دمی خوش بر همه عالم حرام است

که اندر ملک عالم محرمی نیست

یقینم شد که زخم آسمان را

[...]

عطار

ز دنیا آدمی را خرّمی نیست

کسی کوخرّمست او آدمی نیست

امیر شاهی

مرا گر با تو روی همدمی نیست

گدایان را به سلطان محرمی نیست

ز عشقم درد و غم در دل بسی هست

به اقبال توام زینها کمی نیست

پری را ماند آن مه در لطافت

[...]

خیالی بخارایی

دلا بنیاد جان را محکمی نیست

در او جز غم اساس خرّمی نیست

چه پوشم راز دل از تو چو هرگز

میان ما و تو نامحرمی نیست

اگر در روضه رضوان صد ره از حور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه