جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
تا مهر رخ تو دل برانگیخت
بس چشمه ی خون ز دیدگان ریخت
گویی ز ازل خدای بی چون
با مهر تو خاک ما برانگیخت
عشق رخت ای نگار گلبوی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
داغ فراقت دل من سوختست
وز همه عالم نظرم دوختهست
عشق تو در جان و دلم آتشی
از غم هجران تو افروختهست
این دل بیچاره ی من کوه کوه
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
بتا تا مهر روی تو دلم با مهربانی جست
درخت قامتت گویی میان دیده ما رست
نو زین حالت خبر داری که یار مهربان من
نداند بنده پروردن ولی در دلربایی چست
ز تاب روز هجرانت ببین کاین مردم دیده
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶
شراب هجر تو بسیار خوردم
هنوز از مستیم در سر خمارست
به وصلم یک زمان بنواز یارا
که ما را با غم عشق تو کارست
مکن زین بیش بر من جور و خواری
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
در وقت خزان بین که چه خوش رنگِ رزانست
گویی به چمن کارگه رنگرزانست
گویند که از باد خزان رنگ برآورد
نی آنکه رز آورد یقین رنگ رز آنست
آنست که لعل تو شکر بار چو قندست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
به روز بازپسین و به صبحگاه الست
که ذکر و نام تو همواره بر زبان منست
به خاک پای تو سوگند می توانم خورد
که غیر باد نداریم از غمت در دست
ز دیده خون فراقم گشود بر رخ زرد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
کیست که جانش ز غمت خسته نیست
کیست که دل را به رخت بسته نیست
چون قد و بالای تو سروی دگر
بر لب سرچشمه ی جان رسته نیست
نقش رخت می نرود از دلم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷
مرا ز حضرت تو دوری اختیاری نیست
گناه من چه همانا ز بخت یاری نیست
چو بخت یار نباشد چه سود سعی دلا
برو که چاره ی تو غیر بردباری نیست
اگرچه ساخته ام با جفای گردش دهر
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
تا دلم روی چو ماهت را بدید از دست رفت
زلف مشکینش دل مسکین ما بشکست رفت
تا کمانداران ابرویش دل از دستم ببرد
چاره ای دیگر ندارم چونکه تیر از شست رفت
زینهار ای دل ز تیر چشم مستش گوشه گیر
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶
تا چند نالم من در فراقت
گشتم ز دوری بی صبر و طاقت
دل شد ز دستم جان بر لب آمد
ای نور دیده در اشتیاقت
درویش مسکین در کویت آمد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
بر دست پیچ آن سر زلفین پیچ پیچ
هیچست آن دهان تو دل را منه به هیچ
پیچست و تاب در سر زلفین دلبران
گر عاقلی تو با سر زلفین او مپیچ
اغیار جز مذلّت عاشق نمیکنند
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
بیا لطافت گل را ببین به وقت صبوح
که تا ز خوف بیاسایدم زمانی روح
به وقت گل دل خود را مدار تنگ ز غم
یقین بدان که درین موسمست عین فتوح
بسان بلبل شوریده دل ز بیم فراق
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷
کس به عالم همچو من بی کس مباد
همچو حلقه بر در هرکس مباد
تا ز هر دستی نیابد سرزنش
کار کس در دست هر ناکس مباد
کنج فقر و گنج ایمان ده مرا
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸
عشق رویت عقل ما تاراج کرد
نیر چشمت قلب ما آماج کرد
رقعه ای فرموده بودی جان من
تارک سر را به جای تاج کرد
زاهد ار از لعل جان فرسای تو
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸
تا چند دل از هجر تو بیهوش توان کرد
زهر شب هجران رخت نوش توان کرد
آتش چه زنی از رخ خود در من از این بیش
بر آتش هجران تو سر پوش توان کرد
یکباره بکش تا برهم از غم هجران
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲
آن کس که به قدرت ز ازل نیشکر آورد
هم او گرهی باز در آن نیشکر آورد
در قدرت او بین تو که در لیل و نهاری
از خار، گل تازه و از نی شکر آورد
ما درد دلی از غم هجران تو داریم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸
کجا دل در غمت آرام گیرد
کجا با درد تو درمان پذیرد
گرش لطفت بگیرد دست و میلی
کجا از عشق تو یک دم گزیرد
روا داری که مسکینی غریبی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱
آن دل نگویمش من آن سنگ خاره باشد
از دست جور هجرت صد جامه پاره باشد
برقع ز روی برکن ای ماه دلفروزم
چون وصل نیست باری یک دم نظاره باشد
ای قدّ همچو سروت در غایت بلندی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸
بی رخت دیده کی جهان بیند
یا به جای تو غیر بگزیند
دل من شد به خار هجر تو ریش
گل ز باغ وصال کی چیند
چونکه با زلف و خالت انس گرفت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۱
نمی باید مرا منّت ز هرکس
که روزی ده تویی در عالم و بس
کسی خود نیست در عالم چو دیدم
مگر لطفت رسد فریاد هرکس
ز ناکس راه کس پیدا نباشد
[...]