گنجور

 
جهان ملک خاتون

بتا تا مهر روی تو دلم با مهربانی جست

درخت قامتت گویی میان دیده ما رست

نو زین حالت خبر داری که یار مهربان من

نداند بنده پروردن ولی در دلربایی چست

ز تاب روز هجرانت ببین کاین مردم دیده

به جان آمد ز غمخواری به خون دیده رخ را شست

درخت قامت سروش کشیده سر به رعنایی

ولی خاک تن مسکین به قدش مهربانی جست

مسلمانان به جان آمد دل من از جفای یار

که ننمود او وفا با ما و جور و دلبربایی جست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

سراپا شمع از آن نورست کز آلودگی دور است

اگر سوزد چنین پروانه هم نور علی نور است

بیمن دامن پاک تو صافی دل بود عاشق

که در آیینه ناظر صفا از عکس منظور است

نباید ذوق گفتارت بت چین باتو زان لافد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه