گنجور

 
جهان ملک خاتون

کس به عالم همچو من بی کس مباد

همچو حلقه بر در هرکس مباد

تا ز هر دستی نیابد سرزنش

کار کس در دست هر ناکس مباد

کنج فقر و گنج ایمان ده مرا

گفت و گوی و خیر و شر با کس مباد

بحر ممکن نیست بی خس در جهان

بحر خاطرهای ما را خس مباد

در رخت حیران شده چشمم به سر

دیده ی جان را ز رویت بس مباد